آخرین دعوت کاش آخرین باشد .

چند شبی هست که شاهد نمایش سریالی از تلویزیون هستیم با نام  آخرین دعوت .دلم نمی خواهد فضای اینجا را به  صدا و سیما و برنامه هایی که این دوستان (بعضا اگر برنامه ای هم داشته باشد)‌ ربط بدهم اما کارد بدجوری به استخوان رسید وزبان ما هم که از نیش مار چیزی کم ندارد .

وقتی پیش نمایش و تبلیغات قبل ازاین کار را از تلویزیون می دیدم و صحنه هایی که در دو دوره ی تاریخی و زمان حال می گذشت به ذهنم رسید که باید کار مشکلی در داستان انجام شده باشد . ایجاد ارتباط بین زمان حال و زمان گذشته با استفاده از کلیشه های نخ نما شده نظیر خواب و یا به اغما رفتن برای مردم نکته سنج ما قابل باور نیست . ضمن اینکه عدم رعایت نکات ریز در کات زدن بین زمان حال و آینده شدیدا در این کارها بیننده را آزار می دهد .

متاسفانه با شروع پخش سریال بازهم این قصه ی تکراری  سر باز می کند . گویا دو قصه ی مجزا و بدون ارتباط نوشته و فیلمبرداری شده و برای هر قسمت از پخش تکه هایی از هر دو را به هم چسبانده اند. ارتباط منطقی بین داستان حال و داستان گذشته وجود ندارد و نه حتی هیچ گونه ارتباط معنایی . دختر بازیگر زن (الهام حمیدی ) از مرگ و یا ناپدید شدن پدرش هیچگونه  ناراحتی ندارد و هر از گاهی با همسرش درمورد پدر گفتگو می کند . گم شدن پدر در یک خانواده  اگر همراه با  شواهدی مبنی بر مرگ او باشد آیا حادثه ای  این قدر جزئی و  مختصر و قابل گذشت است ؟

بازیگری با سوابق چشمگیر بازی و صرف نظر از آن بااین همه تجربه بازیگری وقتی با این داستان سرد و بی مزه روبرو می شود باید هم اینقدر هم خنک و بی روح فقط جملات را ادا کند و از هیچیک از ابزارهای بازیگریش استفاده نکند و این بیش از آنکه گناه فرامرز قریبیان باشد گناه نویسنده است .

از بازی های افسار گسیخته و مهار نشده و یکه تازیهای حامد بهداد چه بگوئیم  که بازهم گناه کارگردان است  و متاسفانه بدون در نظر گرفتن مهارتها و استعدادهایش  او را برای نقش یک کاندیدای مجلس  در نظر گرفته اند . شاید حس و حال بازی او و شلوغ کردن صحنه و استفاده ی نابجا از تکنیکهای وحشی در بازیگری و لحن بسیار نامناسبی که او برای این نقش استفاده کرده در تمامی صحنه ها شما را به سوال وا می دارد که این فرد اصلا می تواند کاندیدای مجلس باشد یا خیر ؟

و من متاسفم برای  بازیگرانی نظیر او که تب و تاب مطرح شدن آنقدر آنها را رو می کند که بجای انتخابهای گزیده و خوش ذوقی ،  بی محابا به هر نقشی بدون در نظر گرفتن عواقب کار تن می دهند.  برای اثبات حرفم به بازی خوب و چشمگیر او در دایره زنگی اشاره می کنم که کوتاه و مختصر آمد و رفت و نقشش را به خوبی اجرا کرد . انتخابی چکیده و مناسب از یک کارگردان  بود و خوب هم اثر گذاشت .

از بازی حامد بهداد زیاد نمی شود حرف زد چون او هم مثل بسیاری از این بادهای تند و تین ایجری طرفدارانی دارد که برایش سر و دست می شکنند . یادم نمی رود که روزی برای عکس علی قربانزاده چه ها می کردند .

انتخاب همیشگی سیاوش طهمورث برای بازی در نقش ابن زیاد دور از انتظار نبود و او هم مثل همیشه کلیشه ی یک آدم منفور را به خوبی در می آورد .

باز هم می گویم که این داستان فاقد پل ارتباطی است  و هیچگونه ارتباطی بین انتخابات مجلس و زد و بندهایی که در داستان ارائه می شود با تنهایی حسین بن علی در بیابان کربلا و نمایشی که او برای اثبات حقانیت و توانا ساختن  مردم به انتخاب بین حق و باطل برپا کرد ندارد .

ضمنا دست دعوت حسین بن علی همیشه دراز است و این دعوت همیشگیست . شاید من درست نفهمیده باشم اما این دعوت آخرین نیست . اما امیدوارم ساخت چنین دعوتنامه هایی بهتر از اینها صورت بگیرد . شاید نمونه ی خوب آن روز واقعه بود و تمام شد .

 نمی دانم چه سیاستی وجود دارد و هزینه های  گزاف برای ساخت سریالهای اینچنینی آیا واقعا سوبسیدی است که دولت برای رونق گرفتن بازار کسب و کار سرگرمی سازان می پردازد ؟

آیا دیگر نباید انتظار ساخت سربداران یا هزاردستان و گرگها و نظایر اینها  را از تلویزیون داشته باشیم .

 پ ن : آقای میرباقری ! کماکان  منتظر تماشای مختارنامه هستیم .می خواهیم ببینیم فریبرز عرب نیا چگونه مختار را تصویر می کند . خداکند فیلمانه نویسی استادانه ی شما باز هم تکرار شود .

 

چشم چرانی. . .

سعی می کنم .

اما نمی شود .

سعی می کنم به رانهای تکیده تان نگاه نکنم .

یا اگر هم نگاه کردم فکر نکنم

اما نمی شود .

سعی می کنم به  موهای رنگارنگتان

و لباسهای تنگتان

و چکمه های بلندتان

و اندامهای لوندتان

نگاه نکنم

هرزه گی نکنم

چشمم را می دزدم

اما نمی شود .

زیبا آفریدگار زیبادوست ما

زیبا آفریدتان

و ما را  نیز از همان روح دمیده است .

ما عاشق زیبائی و شما عاشق خودنمایی .

 

پ ن : خواهران و برادران گرامی !! نصیحت نکنید که حالم بد می شود .

 

جدی نگیرید چون حالم خوب نیست/هست

می رفتم

در امتداد جاده

دیر زمانی بود که از روبرو آدم  نمی آمد .

تا اینکه دیدمش

انسانی خلاصه شده در یک سر

بی بدن

بی دست

بی پا

فقط سر بود

اندامش  را وام داده بود و فقط سر مانده بود

سودایی

پیشانیش بوسیدنی بود

 ومن ناشیانه بوسیدمش

خون بیرون زد . . .

روزها می گذرد

نه زخم  خوب می شود که برود

نه من . . . . . . .          

اما  

جاده می گوید مسیرها عکس یکدیگرند!!!!!

 

عکس؟

 

دلم می خواد فرصتی دست می داد و بی سر و صدا می رفتم پی عکس گرفتن .

اینجا جای پستهای بی کلام عکس خالیه .

غلام ؟

پشت یک تویوتا از نوع کمری نوشته بود :

" من غلام پسر فاطمه ام "

دورش هم خون می چکید البته .

این فاطمه را ما نفهمیدیم کی بود /

قبلا می نوشتند فاطمه (س) .

البته اونا غلام نداشتند تا یادم هست .

اگرم داشتند تویوتا کمری نداشت .

 

تو به چشم سرگرمی نگاه کن و من . . .

سرگرم شو .

مرا ببین

جاذبه ای که مرا به خرق عادت وا میدارد حضور تو آن بالاست

 

  فقط . . .

 فقط ای کاش تا نمایش تمام نشده نروی !!!

تاشاید  امیدی برای پائین رفتن باشد .

 

خط خطی . . .

در پی کدامین بهانه می توان آگاهانه چشم به خواب سپرد ؟

 دراین شب . درشبی که تو خواب را بر چشم هر چشم دیوانه ای حرام کرده ای .
کدام خستگی و کسالت از چه چیز را بهانه کنم برای دوری از تو ؟ چرا که آنقدر امشب نزدیک شده ای که لحظاتی فکر کردم من هم می توانم !!!!!!!!!!!
گویا اگر ذره ای دستم را دراز کنم دست تور را لمس خواهد کرد و خیال خام نزدیک بودن و نزدیک شدن به تو و آنجا که هستی دوباره چشم خواب را کور کرد .
هوا امشب آنقدر تازه و معطر است که جرات برای نفس نکشیدن ندارم و آنقدر تند تند استنشاق کرده ام که احساس می کنم درونم بدون داشتن ظرفیت فهم تو زیادی پر شده از تو .
از تمامی اینها می توان نتیجه گرفت که هنوز هم هیچ چیزی نیستم و آنشب و آنجا اگر من هم کنارتو بودم و چراغ را خاموش می کردی (حتی اگر تاآن لحظه نرفته بودم ) از تاریکی مطلق حاکم مثل امروز بهترین استفاده ها را می کردم و می رفتم .
 اما این دل بی مروت باز با همه ی این حرفها می خواهد پیش تر بیایم و ببینم چگونه می توان حسینی بود در زمانی که یزیدی بودن خوش طعم تر می نماید . چون تو ثابت کرده ای که در هر زمانی باید حسین بود چون در همه ی اعصار یزید هست  و ثابت هم کردی که باید بود و اگر نباشی یزیدی هستی و در تاریخ می مانی . همانگونه که مردم قبل از ما ماندند و امروز هم می مانند . به جرم حسینی نبودن لاجرم یزیدی هستند و می مانند .
امشب برای تو در آن سو همه ی نادانی هاست و همه ی زر و زور و تزویر .
 که تو می دانی همه ی تاریک فکری امروز هم با نام روشن فکری در آن سو هست . و این سو تو هستی . انسانی از جنس دیگران اما نطفه ات پاکتر وهمین پاکی نطفه و رزق و عمل در سه نسل از هاشم تا تو نتیجه اش اثبات این است که می توان حسینی بود . می توان صحنه ی نمایش فردا را رقم زد و کارگردان بود نه بازیگر . و به یارانت آموختی که اثبات کنند می توان نقش خوب را بازی کرد و میتوان در این بازی bad man  نبود و زنده هم نماند .
صد البته در تاریخ چون تو نخواهد آمد اما صف مقابل تو همواره موجود است .
هیچ دلم نمی خواست آنجا بودم چون با این حال و روز یا درصف مقابلت بودم چون طعم بهتری نشان می داد و یا در گریز از سرنوست محتوم ظهر فردا ، نیمه شب در تاریکی به سمت بیابان می دویدم  ....

 

ساعت 2 و پانزده دقیقه بامداد عاشورا ( بی خوابی )‌

 

-------------------------------------


صبح است و آفتاب بالا آمده . اینجا هم عاشوراست . آفتاب هست ولی سال 61 نیست . هوا سرد است و من وقتی از پنجره بیرون را می نگرم می بینم اینجا خبری از گرد و غبار نبرد نیست .
شکمم مملو است از حلیم و نذری و ...
می گویند الان در کربلا تو تشنه ای، بیچاره ها نمی دانند که تشنه ی فرات نیستی . تشنه ی اثبات حقیقتی . اثبات خوبی و اثبات اینکه آدمی می تواند خوب را از بد تمیز بدهد . حتی اگر خوب به ظاهر خوب نباشد و بد نیز به ظاهر خوب باشد .
عجب مردان و زنان عجیبی را دور خودت جمع کرده ای . تماشای حالات اینها اگرچه از تماشای تو با این روی گلگون شده ات زیباتر نیست اما گویی بدجور نوشانده ای آنها را و دیدنشان کم لطف هم نیست .
صحنه صحنه ی نبرد است . این را می دانم . اما تو ویارانت می خندید . این را نمی فهمم . حق هم دارم چون اگر می فهمیدم من هم امروز یک جای کار بودم .
آقای محترم . حسین !
 آن چیزهایی که دیشب به اینها گفتی برای هر کسی می گفتی شتابش برای مرگ در این مسیر کمتر از اینها نبود .
چقدر تو زرنگ هستی که توپ را به زمین حریف بردی !!!
بازی برای توست اما به دست حریف . عجب حریفی که واقعا حریف خوبی است . بله می دانم دشمن یک همچون تویی باید هم یک همچون یزیدی باشد .
اگر در کنارت به برادرت می نازی . قطعا یزید هم در لشکرش باید شمر و عبیدالله را داشته باشد . اما همه چیز باز هم به نفع توست .
مسیح با همه ی  زرنگی امروز بد جوری شرمنده ی تو می شود . برای امتش فقط خودش را فدا کرد . و تو امروز خودرا و تمامی خود را فدای انسانیت کردی . نه اسلام !!!!!!!!!
خیلی وقت است که بر خلاف برخی می فهمم که تاریخ شاهد توست و نه این چارچوب اجبار و به اسم اسلام !!!
از کجا ؟
از آنجا که در آخرین لحظه های امروز فارغ از همه ی دین داری ها و تعصبات ، آخرین تیر را بر قلب تاریخ نویس اسلامی زدی و انسان و انسانیت را جلوه دار کردی . آنجا که شش ماهه را روی  دست بلند کرده ای و فریاد می زنی : 
"‌اگر دین ندارید ، لا اقل آزاد مرد باشید ."‌
تو به جرم انسانیت در کمال انسان بودن و فرزندت به جرم نفس کشیدن هردو ناگزیر از کشته شدن به دست آنها بودید . ولی از فرصت اثبات اینکه باید حسین بود نه یزید ، استفاده کردید .

9 صبح عاشورا

 

 

تلاشی پوچ . . .

تمام واژه هایم گیج از یک حال گنگ و هاج و واج و تلخ و بی معنی

زمان چون برق بگذشته

زمان هم پیر /

سن دارد  عقاید هم

نگاهی سمت آئینه

درونش نیمه ای از آدمی شاید

نمی دانم

نگاهش مست از انگور

از شب از خیانت

از حرام و از فساد و از تباهی

و نیمی هیچ و بی معنی

دلش اما کمی درگیر میراث عقاید هست

پدر ، مادر ، نیاکانش  . . .

هرآن کو گریه ای از جنس احساس و خلوص و نیمه شب دارد .

هنوز آن نیمه ی آدم سرش دربند حّرافیست .

گِل تربت که کامش را به آن واکرده اند آن روز

و آن  ذکر اذان شاید که در گوشش پدر می خواند .

ولی آتش به جانش بود . . .

در آن "  سوزاندن  و پایان باورهای موروثی و شک کردن به میراث نیاکانش  " . . .

سرانجامش همین نیمه

همین آدم که نیمی آدمی گویا و نیمی هیچ ، بی معنی

کف دستش هنوزم پینه ای از دسته های چوبی زنجیر و از یاد عزاداری

و کتفش همچنان در التهاب از روز عاشوراست .

چه فرقی دارد این زنجیر با تیغ است یا سنت ؟

همان نیمه

همان نیم آدمی شاید

دلش از جنس میراث عقاید

از پدر ، مادر ، نیاکانش . . .

کماکان عقل او دربند زنجیر است .

-------------------------------------------------------------------------

پ ن : دوستی در نظرات خصوصی این کامنت رو گذاشتن

" بله عقل مث خر توی گل میمونه
زنجیر که سهله
ما حالا حالا ها نمیفهمیم
شما رو نمیدونم.
باید بگم سگ در عزا خونه ی امام حسین از انسان نماهای کامل بهتر اند. "

باید عمومیش می کردم تا شمام بخونید . خواهشا در مورد نظر ایشون اینجا نظری ندین . فکر می کنم خوندن این متن به درک مسائل بالا بهتر کمک می کنه .فقط همین .

گل رز

پارسال شب عید رفتم گلخانه ی بهروز . برق گلهای رنگ و وارنگ دلم رو برده بود و از آن میان یک گل رز مینیاتوری بیشتر از همه . صندوق عقب ماشین رو پر کردم از گل و بردم خونه . حالا از بین تمام گلهایی که گرفتم  تنها رز مینیاتوری هنوز هم گل داره . با اینکه هوا اونقدر سرد شده که گلهای دیگه خشک شدند . یه روز اولای پائیز امسال سری بهش زدم دیدم ده دوازده تا غنچه داره  . گفتم نکنه سرما بزنه بهشون . آوردمشون توی خونه . به یک روز نکشید که نصف غنچه هاش ریخت .
باید می بردمش توی سرما . و این کار رو کردم . هنوز که هنوزه گل داره و زیباست .
بعضی از ما آدما وقتی درگیر نباشیم هیچیم . پوچیم . عاشق جنگیدنیم . با خودمون . با اطرافمون .


بیزارم از یکنواختی . . .

فردوسی پور

 

به بهانه ی دیدن " نود " بیدارم .

از صد هم گذشت ...

 

بیشتر دقت کن !

پ ن :  ‌بله خط خودمه . مزخرفه نه ؟

حسین از نگاه . . .

 

همیشه عاشق نگاههای تجربی به مسائل هستم . نمی دانم چرا ولی برای هر واقعه ای دلیلی مادی تر از آنچه ذکر می شود در ذهنم جستجو می کنم . نمی دانم چرا از کودکی با دید شریعتی به عاشورا نگاه کردم . هرچند هنوز هم تحت تاثیر آن فضاهای سینه زنی و زنجیر زنی و گریه های پای منابر هستم و عاشق مداح های گریه در بیار .

خاطره ای در کتاب فریاد های مطهری بر سر تحریفهای عاشورا می خواندم . نوشته بود .یکی از علما که اسمش رانمی آورم همیشه برسر منبر داد می کشید و به مداحان انتقاد می کرد که از حادثه ی عاشورا داستان پردازی شخصی نکنید و اصطلاحش این بود که "‌آقایان لطفا از این زهر ماری ها روی منبر نگوئید ."

شبی در ایام محرم در منزلش مراسم گرفته بود و به مداح اکیدا توصیه کرده بود که مبادا ازاین زهر ماری ها بگوئی . اندکی گذشت و دید خبری از شور و حال درون مجلس نشد . کم کم  زمزمه بلند شد که اقا نظری به مجلس ندارد و مجلس شور و حالی نمی گیرد . یواشکی از زیر منبر اشاره کرد که " فلانی  بی زحمت یکم زهر ماری قاطیش کن . این انگار نمیگیره  "

نمی دانم چرا شعور از عزاداری ما رخت بر بسته و از محرم نذری و شور عزاداری و بلند  کردن علامتهای عجیب و غریب را فقط به یاد می آوریم . سر و صدای طبل و دود اسفند و زنجیر زنی و جدیدا هم صدای باس و تریبل وحشتناکی که از بلندگوی ماشینها می آید و اون زیر ها انگار حس می کنی صدای سینت سایزر نیست بلکه اقای کریمی یا علیمی یا طاهری یا فلان مداح اهل چای و قلیان ! دارند ادای سازهای الکترونیک را با زمزمه ی حسین حسین در می آورند . فرق ما با آن اعرابی که در توحش عزاداری می کنند و دوستانم از کربلا و دویدنهایشان دور حرم  حسینی برایم تعریف کردند چیست ؟

آیا دیگر حسینیه ی ارشاد یا مهدیه یا تعزیه به عنوان یک هنر نمایشی در بین مردم جایی ندارد . آیا بعد از مطهری و شریعتی با آن نگاههای تیز بین در زمانه ی خود دیگر فن روشنگری و روشنگرایی استادی ندارد ؟

آیا ما مردم دیگر توقعی از سخنرانهایی که برای مجالس دعوت می کنیم به جز تشریح  کالبد حسین و خاندانش روی میز ( مثل داشنجویان پزشکی )‌نداریم  . که مثلا سر حسن را از کجاش بریدند یا اول دست چپ ابوالفضل را قطع کردن یا دست راست . بعد  هم شور بگیریم و پیراهن پاره کنیم و گاهی هم قمه بزنیم و زنجیر . آنقدر حرکات موزون بکنیم که گاها به ما بخندند .

یادم هست چند سال پیش در یک هنرستان در شاهین شهر  تدریس می کردم که  18 شاگرد داشت کلاس دوم  و  11 نفرشان  ارمنی بودند .  ایام محرم  بود و سر یکی از  کلاسها تایم اضافه بود . کمی از عاشورا و داستان حسین  حرف زدم و بعد یکی از دانش آموزان گفت آقا یه سی دی دارم بزارم . گفتم بزار . سی دی نمونه های عزاداری بود و معجزات عجیب و غریب . از کربلا آورده بودند  . در یکی از تراکها  صحنه ی  قربانی کردن یک گاو بود  که پس از بریده شدن سرش از حلقومش صدای حسین شنیده می شد . پاشش خون از گلوی بردیده شده ی گاو صدایی ایجاد می کرد که هر  عاشق حسین را می فریفت . گفتم بزن جلو و حواسم به خنده های زیرکانه ی دانش آموزان ارمنی نبود . در چند تراک  بعدی مداحی بود و آیت الله حکیم که مقتل می خواند و در صحنه ای خودش را می زد و آنچنان از خود بی خود شد که عمامه اش را انداخت و روی منبر اورا گرفتند .  و اینجا بود که صدای خنده ی  ارمنی ها مثل توپ توی سرم صدا کرد . دیدن این صحنه ها آنقدر برای ما عادی شده که نمی خندیم . و لی آن دوستان مسیحی ما آیا حق ندارند  به این نحوه ی عشق ورزیدن به امام حسین بخندند و گاهی هم به حماقتمان  که صدای گاو را به ندای یا حسین تشبیه می کنیم .  در اینتر نت سرچ کنید و ببینید چند سایت عکس مردی را که برای کودک چند ساله اش قمه می زند و سر کودک را غرق خون می کند به عنوان نماد توحش شیعه تصویر کرده اند .

آیا زیاده روی در روزه  خوانی و دور شدن از فرهنگ اصیل عاشورایی  دلیل زده شدن جمع زیادی از جوانان ما از اهل بیت و ائمه نیست ؟

 پارسال در ایام عاشورا آنقدر می خواندم و به عاشورا فکر می کردم که به خیال خودم بر شریعتی هم نقد نوشتم . دوست داشتید بخوانید :

سالها پیش وقتی لا به لای کتابای پدر به شیطنت میگشتم چشمم به جزوه ای لاغر و کم قطر افتاد. روش نوشته شده بود " حسین(ع) وارث آدم " برداشتم و نگاهی انداختم . این جمله به نظرم آشنا بود . علیرغم اینکه چندبار خوندم این کتاب رو ولی خیلی چیزا رو نفهمیدم . تا اینکه پارسال اتفاقی یکی از دوستان یک سی دی از دکتر علی شریعتی برام آورد که توی اون متن سخنرانی این ابر مرد بود .

چون این متن دست نوشته ای برای خود و ناله های درونی و استنباط دکتر شریعتی از جریانات تاریخی که منتج به عاشورا می شود بود درک آن بدون توضیحات خود او و خواندن متن کتاب به تنهایی نمی توانست منظور را برساند . با شنیدن این سخنرانی متن آن بیشتر فهمم شد و فهمیدم که چه میگوید . تبعیض در جامعه طبقاتی و سپس گمراه شدن عده ای بدست عده ای دیگر و سر انجام پنهان شدن حقیقت . گویی تمام تاریخ مظلومیتش را به حسین(ع) میراث داده است و این ابرمرد یکه و تنها در زمانه ای که حقیقت کمرنگ تر از همیشه در هاله ای از ابهام قرار گرفته است می خواهد با خون سرخ خود و خاندانش رنگ حقیقت را پر رنگ جلوه نمایاند. اما دراین نوشته های شریعتی بویی از شناخت حسین(ع) ازتاریخ خودش به مشامم نمی رسد. گویی حسین(ع) در نوشته های استاد عزیز فقط قربانی است نه رقم زننده تاریخ. این حسین(ع) است که عاشورا را ترسیم میکند. کارگردان نمایش عاشورا حسین(ع) است نه یزید. حسین(ع) است که میداند و می خواهد درتاریخ جاودان شود. با ایثار و به نام مردانگی . قاتلین حسین(ع) در عاشورا همگی بازیچه دست حسین بن علی شده اند . او میخواهد آنها را به بازی بین حق و باطل بکشاند. تا مرز مردانگی و نامردی و حقیقت و گمراهی پررنگ تر از همیشه درتاریخ جاودانه گردد. هرچند درحین خواندن این کتاب بارها اشکم سرازیر شد اما هر چه فکر میکنم استاد سخنور شریعتی بزرگ هم  درباره حسین(ع) احساساتی شده و او هم مثل دیگران برای حقیقت حسین(ع) روزه می خواند فقط فرقش این است که حسین(ع) را را سلاخی نمی کند . زینب را کتک نمی زند در روزه اش . اما عجب نثر گیرایی داشت این کتاب و چه سخنور قابلی است (بود) این مرد . . .

 

ممیزی

 

من و شغلم (شلقم )‌

یاد گرفتم که بین کار چای بخورم و گاهی هم نسکافه آماده .



لیست رزرو غذا رو بزنم کنار دستم هی نگاه کنم تا اشتهام بازشه .


گاهی ببینم اون بالا چیه ؟


ای بابا توئی ؟

نیفتی پائین خوشگله !!!


بله . کاملا مستقیم . . . 


گاهی دلم میخواد پامو بزارم روی میز . اما نمیشه . . . 


مجبورم مودب بشینم و بزارمشون زیر میز

وقتی برم خونه . . . 


هرجوری دلم بخواد پاهامو می زارم و گاهی هم با شصت پام بیلاخ میدم به هر سریال مزخرفی

دیدار و گشتی کوتاه

 هوای خوب / رفقای خوب/ دوربین خوب نبود فقط . . .

4 نفر گرسنه زدن به این سفره شما نگران نباشید هنوز سالمن !


بچه کلاغ عزیز من . . .

من با احساس خوش تیپی همیشگیم و احسان با شکمی که تازگیا بهش پی برده !!!

شب

آخرین لحظات شنبه .

فردا دوتا عکس دارم که بذارم .( البته فردا نه امروز .چون الان پنج دقیقه ای از یکشنبه گذشته .)

چی می خوام اینجا نمی دونم . برم بخوابم . ........

پی نوشت پست قبل . . .

منِ عاریه ای

                         توی کرایه ای

   تو از روی عادت

                         من از روی شیطنت

تو خجل از کاری که نکردی

                               من بی محابا از اینکه ناشناسم

تو نگران از رنجش من

                        من وحشی از خواهش با تو بودن

(به واسطه ی جنست  نمی فهمی که از تو سوء استفاده کردم )


 ولی ...

چه ساده می پنداری که من توام

که تجربه ی شیرین اولین را دوباره در دیگری امتحان کنم

من بدنبال تو در دیگری نخواهم گشت .

یکبار درک یافتن تو شیرین تر از عمری بدنبال تو پنجه به دیوار کشیدن است .

(عجیب است که تو با چشم باز نتوانستی مثل من چشم بسته غیب بگویی )‌

 


پوزش ...

 

مرا ببخشید .

هرچه دم دهانم میاید مینویسم .

اینجا شخصیست . پس من برای نوشتن اینها و موزون بودنشان بی خودی اصرار نمی کنم . . .

 

 

یک قاب سبز پر از خاطرات خوب

دستی که بی توقع بخشش دراز شد

گرمای دست تو کنار بخار شیشه ای

یک لحظه پا نهادن من روی قلب درد

اینجا توقف ماشین خلاف سرخ ( سبز)

آنجا گرفتن بوسه خلاف شرع !

یک لحظه ی قشتگ ولی ظاهرا کثیف

یک لحظه ی کثیف ولی ظاهرا قشنگ

تاکی برای شانه گرمی جریمه ای

تا کی برای بوسه ی شیرین فضای تنگ

باران و برف  همیشه  زمینه ایست

شاید برای شستن این تک گناه  و ننگ .

 

آخییییییییییییش

کاش همیشه بهانه ای برای سفر بود. رفتن و دور شدن از خانه و بعد وقتی بر می گردی می فهمی که هیچ جا گرم تر از خانه نیست . حتی اگر خالی  از رنگ باشد . خالی از خیلی چیزها باشد اما گرم است و آرامش برای من تنها در خانه معنا دارد .

وقتی بالش را زیر سرم آداپته می کنم و پاهایم را دراز و  میخوابم .

سفر خوبی بود . نه به خاطر مقصد که بخاطر لختی دور شدن از پیله ای که به دورم تنیده بودم . دیدن دوستان . (هریک به نوعی )‌

رفتن و همراه بودن با زن و شوهری  که بخشی از خاطرات  شیطنت های دبیرستان  ودانشگاهم را با انها گذراندم . هوای خوش دربند و ترشاله و چای و قلیان و جاده ی چالوس گشت و گذار چند روزه شاید بتواند انرژی تحلیل رفته ام را باز گرداند .

ممنون و شرمنده ی ابراز لطفهای شما دوستان خوب مجازی .

با اینکه نبودم این روزها ولی همچنان بودید و هستید . الهی باشید و خوش باشید .

پایتخت

 

این روزا ناف مارو با پایتخت پیوند زدند گویا .

سمینار Network Auditing با حضور دکترکاوه سلامتیان .

تهران . دانشکده ی مدیریت دانشگاه تهران .

دیروز و امروز اینجا بودیم دوستان.

شرمندهی حضورتون که نتونستیم دیدارتون رو با بازدیدی جبران کنیم . الانم سرکلاسم . خبر نداشتم اینجا وایرلس داره وگرنه میومدم آپ میکردم زودتر.

حافظ

 

  دو روزه زدم به حافظ .

نرم افزارش رو میزارم براتون . حجمش کمه (۱.۸مگابایته .)

دیوان حافظ