من از پايان ....


من اين جاده‌ي بي انتها را تا آخري که ندارد مي روم ...

که از آغاز به پايان نيانديشيده‌ام .

لذتٍ رفتن بود که در راهم کشاند و نه شوق همراه شدن .

اين مشتاق پريدن را از بال بسته ترساندن  نشايد .

هرچند که اوجي نيست بي تو ...

 

پ ن : پوپک را بشنوید .


 


با تو --- بی تو

 

با تو انگار بهتر نفس می شد کشید

عجب جناس دارند این دو

 

خِش خِش

خِس خِس

 

آن یکی صدای برگهای پاییز زیر پاهای رفتنت

این یکی صدای نفس من که به شماره افتاده است .

 

 

نرخ بی توجهی

 

کتابي باز مي کنم بلکه بتوانم نرخ سکه و دلار را استفراغ کنم . اين روزهاي بد که هرجا مي روي ومي نشيني و هر هم‌صحبت قديمي را که پيدا ميکني فقط و فقط از گراني و بالارفتن اين ناچيزهاي امروز چيزشده حرف مي زند .

تنها افسوسي که مي‌خورند اين است که کاشکي بجاي فلان چيز سکه خريده بودند و بجاي بهمان چيز دلار . آن يکي مي نويسد کاش آيپدي را که مي خواستم خريده بودم وآن يکي  گالکسي اس سامسونگ را و ديگري مي گويد که همکارش با بالا در ارتباط بوده ومي دانسته که اين اوضاع مي شود. آپارتمان فروخته و چه و چه

کم کم حالم بد مي شود و دلم مي خواهد از اين عصر ارتباطي بي ارتباط و نامربوط کمي فاصله بگيرم .

اين روزها حرفهاي مهمتري  هم براي گفتن هست . مثل اصغر فرهادي . مثل سينمايي که به قول سعيد محصصي "‌هرسال دارد يک آس رو مي‌کند "

مثل سرماي زمستان که با بچه هاي فقير پايين شهرمان بد تا مي‌کند . مثل محرم و صفري که تمام شدنش به ياد مردم اين شهرمي‌آورد که وقت شاديست . مثل اينکه از هم بپرسيم اين چند روز تعطيلات چه کردي وکجا رفتي دوست عزيز ؟

مثل ....

مثل ....

مثل اين فال حافظ :‌

چو بر شكست صبا زلف عنبر افشانش         به هر شكسته كه پيوست تازه شد جانش
كجاست همنفسى تا به شرح عرضه دهم         كه دل چه مى كشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روى تو بست         ولى ز شرم تو در غنچه كرد پنهانش
تو خفته اى و نشد عشق را كرانه پديد         تبارك الله ازين ره كه نيست پايانش
جمال كعبه مگر عذر رهروان خواهد         كه جان زنده دلان سوخت در بيابانش
بريد صبح وفانامه اى كه برد بدوست         ز خون ديده ما بود مهر عنوانش
بدين شكسته ء بيت الحزن كه مى آرد؟         نشان يوسف دل از چه زنخدانش
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
كه سوخت حافظ بى دل ز مكر و دستانش