کتابي باز مي کنم بلکه بتوانم نرخ سکه و دلار را استفراغ کنم . اين روزهاي بد که هرجا مي روي ومي نشيني و هر همصحبت قديمي را که پيدا ميکني فقط و فقط از گراني و بالارفتن اين ناچيزهاي امروز چيزشده حرف مي زند .
تنها افسوسي که ميخورند اين است که کاشکي بجاي فلان چيز سکه خريده بودند و بجاي بهمان چيز دلار . آن يکي مي نويسد کاش آيپدي را که مي خواستم خريده بودم وآن يکي گالکسي اس سامسونگ را و ديگري مي گويد که همکارش با بالا در ارتباط بوده ومي دانسته که اين اوضاع مي شود. آپارتمان فروخته و چه و چه
کم کم حالم بد مي شود و دلم مي خواهد از اين عصر ارتباطي بي ارتباط و نامربوط کمي فاصله بگيرم .
اين روزها حرفهاي مهمتري هم براي گفتن هست . مثل اصغر فرهادي . مثل سينمايي که به قول سعيد محصصي "هرسال دارد يک آس رو ميکند "
مثل سرماي زمستان که با بچه هاي فقير پايين شهرمان بد تا ميکند . مثل محرم و صفري که تمام شدنش به ياد مردم اين شهرميآورد که وقت شاديست . مثل اينکه از هم بپرسيم اين چند روز تعطيلات چه کردي وکجا رفتي دوست عزيز ؟
مثل ....
مثل ....
مثل اين فال حافظ :
چو بر شكست صبا زلف عنبر افشانش |
به هر شكسته كه پيوست تازه شد جانش |
كجاست همنفسى تا به شرح عرضه دهم |
كه دل چه مى كشد از روزگار هجرانش |
زمانه از ورق گل مثال روى تو بست |
ولى ز شرم تو در غنچه كرد پنهانش |
تو خفته اى و نشد عشق را كرانه پديد |
تبارك الله ازين ره كه نيست پايانش |
جمال كعبه مگر عذر رهروان خواهد |
كه جان زنده دلان سوخت در بيابانش |
بريد صبح وفانامه اى كه برد بدوست |
ز خون ديده ما بود مهر عنوانش |
بدين شكسته ء بيت الحزن كه مى آرد؟ |
نشان يوسف دل از چه زنخدانش |
بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم |
كه سوخت حافظ بى دل ز مكر و دستانش |