پارسال شب عید رفتم گلخانه ی بهروز . برق گلهای رنگ و وارنگ دلم رو برده بود و از آن میان یک گل رز مینیاتوری بیشتر از همه . صندوق عقب ماشین رو پر کردم از گل و بردم خونه . حالا از بین تمام گلهایی که گرفتم  تنها رز مینیاتوری هنوز هم گل داره . با اینکه هوا اونقدر سرد شده که گلهای دیگه خشک شدند . یه روز اولای پائیز امسال سری بهش زدم دیدم ده دوازده تا غنچه داره  . گفتم نکنه سرما بزنه بهشون . آوردمشون توی خونه . به یک روز نکشید که نصف غنچه هاش ریخت .
باید می بردمش توی سرما . و این کار رو کردم . هنوز که هنوزه گل داره و زیباست .
بعضی از ما آدما وقتی درگیر نباشیم هیچیم . پوچیم . عاشق جنگیدنیم . با خودمون . با اطرافمون .


بیزارم از یکنواختی . . .