تمام واژه هایم گیج از یک حال گنگ و هاج و واج و تلخ و بی معنی

زمان چون برق بگذشته

زمان هم پیر /

سن دارد  عقاید هم

نگاهی سمت آئینه

درونش نیمه ای از آدمی شاید

نمی دانم

نگاهش مست از انگور

از شب از خیانت

از حرام و از فساد و از تباهی

و نیمی هیچ و بی معنی

دلش اما کمی درگیر میراث عقاید هست

پدر ، مادر ، نیاکانش  . . .

هرآن کو گریه ای از جنس احساس و خلوص و نیمه شب دارد .

هنوز آن نیمه ی آدم سرش دربند حّرافیست .

گِل تربت که کامش را به آن واکرده اند آن روز

و آن  ذکر اذان شاید که در گوشش پدر می خواند .

ولی آتش به جانش بود . . .

در آن "  سوزاندن  و پایان باورهای موروثی و شک کردن به میراث نیاکانش  " . . .

سرانجامش همین نیمه

همین آدم که نیمی آدمی گویا و نیمی هیچ ، بی معنی

کف دستش هنوزم پینه ای از دسته های چوبی زنجیر و از یاد عزاداری

و کتفش همچنان در التهاب از روز عاشوراست .

چه فرقی دارد این زنجیر با تیغ است یا سنت ؟

همان نیمه

همان نیم آدمی شاید

دلش از جنس میراث عقاید

از پدر ، مادر ، نیاکانش . . .

کماکان عقل او دربند زنجیر است .

-------------------------------------------------------------------------

پ ن : دوستی در نظرات خصوصی این کامنت رو گذاشتن

" بله عقل مث خر توی گل میمونه
زنجیر که سهله
ما حالا حالا ها نمیفهمیم
شما رو نمیدونم.
باید بگم سگ در عزا خونه ی امام حسین از انسان نماهای کامل بهتر اند. "

باید عمومیش می کردم تا شمام بخونید . خواهشا در مورد نظر ایشون اینجا نظری ندین . فکر می کنم خوندن این متن به درک مسائل بالا بهتر کمک می کنه .فقط همین .