این طبقه ای که ما هستیم .
آخر هفته بود و نشسته بودیم دورهم.طبق معمول بازار بحث داغ بود که یکی که نمی دانم که بود ، اسم اصغر فرهادی را آورد و رفیقمان آمپر چسباند و گفت :
خدا بگویم چکارش کند این اصغر آقای فرهادی را !!
بله . او این اسم لامصب را گذاشت روی این جماعت وگرنه که اینها چه می دانستند اصلا طبقه هستند. حتی نمی دانستند متوسطند و خیلیهایشان اساساً خودشان را شهری نمی دانستند. یکهو آمد و گفت :" طبقه ی متوسط شهری " .
بابا به پیر به پیغمبر ما یک جماعتی بودیم که توی خودمان می لولیدیم و از صبح شنبه تا عصر چهارشنبه و گاهی پنجشنبه دور از جان شما که می شنوید مثل سگ کار می کردیم و صنار سه شاهی هم درآمدمان بود حالا یکمی بیشتر یکمی کمتر . آخر هفته ها هم دورهم جمع می شدیم و بلانسبت آقایی که شما باشی می شاشیدیم توی همان صنار سه شاهی. یک دبه ای قابلمه ای اگر پیدا می کردیم یکی میشد حسین تهرانی و تنبک می زد الباقی هم شهنازتهرانی بودند و غوغا میکردند. بعد انقلاب هم همان شهنازها با روسری وسط بودند و هستند . قبل انقلابش با یکی دوتا چتول عرق سگی محصول میکده ی قزوین ، بعد انقلابش با یکی از یک و نیمی های وازریک یا واهیک یا آنیکی که اسمش یادم نیست. محرم ها هم قبل از همه ی طبقات ما توی صف هیات بودیم هم آنور انقلاب هم این ور انقلاب. تا تقی به توقی می خورد دوتا ژیان می شدیم و یکی دوتا پیکان یا سمت شمال و چالوس یا سمت جنوب و گناوه . الان هم یکی دوتا پراید با یک ماشین چینی شاسی یا بی شاسی همان مسیر را می رویم . هنوز هم توی راه دعوا داریم که آنیکی که جلو بود تند رفت و این یکی که عقب مانده معطلمان کرده و سال دیگر همراهمان نمیآوریمش. ولی زر می زنیم . می آوریم .
آقا اصلاً ما خودمان دوتا طبقه بودیم ، یک طبقه که ما بودیم روشنفکر بود و آن طبقه که ما نبودیم عوام . البته این دو طبقه تفاوتشان فقط در مهارتهای فرزندانشان بود . ما که روشنفکر بودیم مهارتمان پایتخت کشورها بود و واحد پولشان . بچه های آنها که ما نبودیم یعنی همان عوام ، مهارتشان ملق زدن بود و بس . وقت نیاز اما عوام بهتر ازما ظاهر می شدند . ما زبان نداشتیم وخجالت می کشیدیم و هرکشوری که می پرسیدند یا اشتباه یا به آرامی پاسخ می دادیم . اما بچه های عوام به درخواست پدرهایشان آنقدر ملق می زدند و از خود بی خود می شدند تا صدای گو_زشان بلند می شد و بابایشان می گفت : " خب بسه دیگه ابوالفضل ! " البته ابوالفضل تا نمی ر_ید ولکن نبود .
خلاصه بدون هیچ اسمی بودیم. برای خودمان خوش بودیم که یکباره این اصغر آقای فرهادی آمد و با اینکه خودش از طبقه ی پایینتر از ما بود فیلم طبقه ی مارا ساخت . هی نشانمان داد که ما چقدر گو_هیم . اهل چه جنایتها و چه خیانتهایی هستیم . در دروغ و فساد و تباهی خودمان بدجور گیر افتاده ایم . واقعاً تا پیش از اینکه این اصغر آقای اسکاری فیلم مارا بسازد ما انقدرها هم حالمان بد نبود . حالا هم رفته فیلم هم طبقه ای های اسپانیایی مارا بسازد تا حالشان بد شود . ما حالمان الان خیلی بد است . من یکی که تمام دار و ندارم را دلار خریدم که طبقه ام را عوض کنم . شما چطور ؟
همه به اتفاق گفتند : " ماهم همینطور !!! "