خط خطی . . .
در پی کدامین بهانه می توان آگاهانه چشم به خواب سپرد ؟
دراین شب . درشبی که تو خواب را بر چشم هر چشم دیوانه ای حرام کرده ای .
کدام خستگی و کسالت از چه چیز را بهانه کنم برای دوری از تو ؟ چرا که آنقدر امشب نزدیک شده ای که لحظاتی فکر کردم من هم می توانم !!!!!!!!!!!
گویا اگر ذره ای دستم را دراز کنم دست تور را لمس خواهد کرد و خیال خام نزدیک بودن و نزدیک شدن به تو و آنجا که هستی دوباره چشم خواب را کور کرد .
هوا امشب آنقدر تازه و معطر است که جرات برای نفس نکشیدن ندارم و آنقدر تند تند استنشاق کرده ام که احساس می کنم درونم بدون داشتن ظرفیت فهم تو زیادی پر شده از تو .
از تمامی اینها می توان نتیجه گرفت که هنوز هم هیچ چیزی نیستم و آنشب و آنجا اگر من هم کنارتو بودم و چراغ را خاموش می کردی (حتی اگر تاآن لحظه نرفته بودم ) از تاریکی مطلق حاکم مثل امروز بهترین استفاده ها را می کردم و می رفتم .
اما این دل بی مروت باز با همه ی این حرفها می خواهد پیش تر بیایم و ببینم چگونه می توان حسینی بود در زمانی که یزیدی بودن خوش طعم تر می نماید . چون تو ثابت کرده ای که در هر زمانی باید حسین بود چون در همه ی اعصار یزید هست و ثابت هم کردی که باید بود و اگر نباشی یزیدی هستی و در تاریخ می مانی . همانگونه که مردم قبل از ما ماندند و امروز هم می مانند . به جرم حسینی نبودن لاجرم یزیدی هستند و می مانند .
امشب برای تو در آن سو همه ی نادانی هاست و همه ی زر و زور و تزویر .
که تو می دانی همه ی تاریک فکری امروز هم با نام روشن فکری در آن سو هست . و این سو تو هستی . انسانی از جنس دیگران اما نطفه ات پاکتر وهمین پاکی نطفه و رزق و عمل در سه نسل از هاشم تا تو نتیجه اش اثبات این است که می توان حسینی بود . می توان صحنه ی نمایش فردا را رقم زد و کارگردان بود نه بازیگر . و به یارانت آموختی که اثبات کنند می توان نقش خوب را بازی کرد و میتوان در این بازی bad man نبود و زنده هم نماند .
صد البته در تاریخ چون تو نخواهد آمد اما صف مقابل تو همواره موجود است .
هیچ دلم نمی خواست آنجا بودم چون با این حال و روز یا درصف مقابلت بودم چون طعم بهتری نشان می داد و یا در گریز از سرنوست محتوم ظهر فردا ، نیمه شب در تاریکی به سمت بیابان می دویدم ....
ساعت 2 و پانزده دقیقه بامداد عاشورا ( بی خوابی )
-------------------------------------
صبح است و آفتاب بالا آمده . اینجا هم عاشوراست . آفتاب هست ولی سال 61 نیست . هوا سرد است و من وقتی از پنجره بیرون را می نگرم می بینم اینجا خبری از گرد و غبار نبرد نیست .
شکمم مملو است از حلیم و نذری و ...
می گویند الان در کربلا تو تشنه ای، بیچاره ها نمی دانند که تشنه ی فرات نیستی . تشنه ی اثبات حقیقتی . اثبات خوبی و اثبات اینکه آدمی می تواند خوب را از بد تمیز بدهد . حتی اگر خوب به ظاهر خوب نباشد و بد نیز به ظاهر خوب باشد .
عجب مردان و زنان عجیبی را دور خودت جمع کرده ای . تماشای حالات اینها اگرچه از تماشای تو با این روی گلگون شده ات زیباتر نیست اما گویی بدجور نوشانده ای آنها را و دیدنشان کم لطف هم نیست .
صحنه صحنه ی نبرد است . این را می دانم . اما تو ویارانت می خندید . این را نمی فهمم . حق هم دارم چون اگر می فهمیدم من هم امروز یک جای کار بودم .
آقای محترم . حسین !
آن چیزهایی که دیشب به اینها گفتی برای هر کسی می گفتی شتابش برای مرگ در این مسیر کمتر از اینها نبود .
چقدر تو زرنگ هستی که توپ را به زمین حریف بردی !!!
بازی برای توست اما به دست حریف . عجب حریفی که واقعا حریف خوبی است . بله می دانم دشمن یک همچون تویی باید هم یک همچون یزیدی باشد .
اگر در کنارت به برادرت می نازی . قطعا یزید هم در لشکرش باید شمر و عبیدالله را داشته باشد . اما همه چیز باز هم به نفع توست .
مسیح با همه ی زرنگی امروز بد جوری شرمنده ی تو می شود . برای امتش فقط خودش را فدا کرد . و تو امروز خودرا و تمامی خود را فدای انسانیت کردی . نه اسلام !!!!!!!!!
خیلی وقت است که بر خلاف برخی می فهمم که تاریخ شاهد توست و نه این چارچوب اجبار و به اسم اسلام !!!
از کجا ؟
از آنجا که در آخرین لحظه های امروز فارغ از همه ی دین داری ها و تعصبات ، آخرین تیر را بر قلب تاریخ نویس اسلامی زدی و انسان و انسانیت را جلوه دار کردی . آنجا که شش ماهه را روی دست بلند کرده ای و فریاد می زنی :
"اگر دین ندارید ، لا اقل آزاد مرد باشید ."
تو به جرم انسانیت در کمال انسان بودن و فرزندت به جرم نفس کشیدن هردو ناگزیر از کشته شدن به دست آنها بودید . ولی از فرصت اثبات اینکه باید حسین بود نه یزید ، استفاده کردید .
9 صبح عاشورا