باران



ذره ذره های ابرسیاه  متورم از درد .

چکه چکه‌های  باران می شود .

گریه می کنیم

در هم می آمیزیم

من و ابر ،

قطره ها نیز .

اشک و باران .

ابر خالی می شود از تورم

من اما . . . 


تا ابد . تا همیشه




فقط همین ...

پوزش . . .


گاه در توحش هجوم سرخ یادت

و به فراخور هوای هوست

واژگانم آنچنان دگرگون می شود

که بی خود از خود می شوم

خودم می شوم

آنقدر عریان  می شوم که تمام بی ادبی خیال

در ادبیاتم نمایان می شود .