می رسد بهار؟


لابه لای این نوشته های بی قرار

پرسه های این قلم برای نقش کردن حرفهای ناله دار

ازپس تمام تلخ

ازپس تمام زخم

در کنار جاده های کُشته دار

 

از نوشته های مردِ جاگرفته پشت میز

اوکه می نویسد از زخمهای روزگار

 

ازنگاه مادری به کودکی

یا نگاه کودکی به مادری

درکنار ویترین این مغازه های صدهزار

 

از میان این همه زباله روزهای قبل عید

کودکی که بازیافت می کند  لقمه های کم شمار

 

از هجوم این همه مسافر غریب

سمت شهرهای خلوت و کناره دار

 

از اسارت دوماهیِ غریب

توی تُنگِ تَنگِ روزگار

 

می توان شنید

بوکشید و دید

می توان نوشت

می رسد بهار

می رسد بهار


شاپرک




فقط بشنوید . . . 


درباره اش خواهم نوشت 




حسب حال



حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند     محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند .


روزهای آخر سال و تب و تاب تکاندن خانه های غبارگرفته و دستی که بر دلم می کشم  تا غبار روزهای دلتنگی رو به باور و امید روزهای خوش آینده پاک کنم . 

صدای درخیال استاد شجریان و تلک و تلک صدای کیبورد و من که تهی تر از همیشه این نوشته ها رو می نویسم . 

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان, تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

.

.

خبـرت خــرابـتر کرد جـراحـت جـدایـی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و نـدانمت کجایی

.

.

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت          برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

.

.

نم نم چیزهایی که برای سال نود براشون تصمیم خواهم گرفت رو مرور میکنم . می شمارم . یک ، دو ، سه . . . .

شاید به همه ی این همه نشود رسید اما باید هدف گرفت . باید نشانه رفت . باید از تیر انداختن نترسید . حتی در تاریکی محض. این باور من بوده و هست . پس باز مرور می کنم : یک ، دو ، سه  . . .