مردی بالای 30 سالگی اش
امروز اتفاق ساده ای افتاد که باید کمی به آن فکر می کردم .
به دوستی گفتم که شلوار جین خریدم کمی سنگین تر از این که پایم هست . به نظرم این که به پا میکنم کمی جلف باشد . آن دوست نازنین گفت نه ، به نظر من جلف نیست و تو لباس پوشیدنت مناسب است اما به نظرم نگاهت به خودت در حال تغییر است .
این مکالمه ی کوتاه به فکر فرو برد مرا .
وارد دهه ی چهارم زندگی شدن این روزها کمی جواد شیردل را محافظه کارتر و کم شور تر و شاید هم کم شعور تر کرده . این غفلت من از احوالات این روزهایم را این دوست خوب نشانم داد . بهتر از همیشه امروز دانستم که بله ، چطور زندگی در من پیچید و منِ ِ امروز چقدر از من ِ آن روزها که باید متفاوت است . امروز چقدر خودم را دورتر از آنچه که باید می بینم و امروز با همه ی آنچه آرزویش را برای این روز داشتم چقدر فاصله دارد ؟
صد البته این روزها تنها کارم خوابیدن شبها و بیدارشدن و سرکار رفتن و برگشتن و کمی در این مزخرفخانه ِ فیس بوق چرخیدن و چند لایک و چند اشتراک گذاری نوشته های دوستان و بعد هم بستن درب این لپ تاپ رو به قدیمی شدن است .
ولیکن
برسرآنم که گر ز دست بر آید
دست به کاری زنم که ....
یا حق