من می ترسم . گفتن از این ترس ترس ندارد. هرچند اگر هم ترس داشت آن ترس، ترس بزرگی نبود. آدم برای نوشتن از ترسهایش از افشای خودش می ترسد. از اینکه دیگران بفهمند او هم می ترسد. اصلاً این در ذات ما آدمهاست که همیشه نقش بازی کنیم و به دیگران نگوییم که می ترسیم. من برای گفتن آنهمه ترس اینهمه ترس دارم .

هوا کم­کم گرم می­شود ولی این ماجرا دست از سر مردم بر نمی دارد. مردم از ترس مردن در خانه­ها پنهان شده­اند. آدمها پشت نقابهای اینستاگرامی­شان یک به یک مخفی شدند و تعداد استوری­های هرکدام از آدمها در 10 ضرب شده. کسی چیزی تولید نمی­کند. همه درحال به اشتراک­گذاری محتوای یکدیگرند. هر ویدیویی که از داخل بیمارستانها یا قبرستانها می رسد به تعداد آدمهای فعال در اینترنت کپی می شود. وزیر هم برای هر مشترک 100 گیگابایت اضافه مفتی شارژ کرده تا همینها را مکرراً برای هم بفرستند و دایم ببینید تا سرشان گرم شود و دیگر چیزی برای گفتن نماند. تنها چاره­ای که دارند درخانه ماندن است. این چاره نیست. بیچارگی است. بیچارگی بشر در برابر طبیعت. خواه این طبیعت دستکاری شده باشد خواه طبیعی باشد. آنها که به ظاهر صاحب نظرند می گویند این اتفاقات طبیعی نیست. ولی آخر چه؟ ویروس چیز غیر طبیعی ندارد. ویروس همیشه همین خواص را داشته. ویروس سریع می­آید و دچارت می­کند. برای من که کامپیوتر خواندم همین معنا را دارد. دچار می­شوی. می­گویند کمتر از دیگر اعضای خانواده اش کشتن دارد!! نمی دانم. به هرحال که می کشد. پس ترس دارد. منهم مثل همه ترسیده­ام. ترسم را می­نویسم شاید کمی کم شود.