از دریچه ی سیاه و سفید
تمرین برای تقویت دید!!!






رنگی هم خواهم گذاشت .![]()
تمرین برای تقویت دید!!!






رنگی هم خواهم گذاشت .![]()




دوستی به من گفت نگاهت ایراد داره .
البته قبلا هم گفته بودن
این عکسا مال قبل از این گفته هاست .
ببخشید .





از همه ی اون چند نفری که با sms تولدم رو تبریک گفتن ممنونم !
از توکای عزیز ممنون




مسابقات اسب سواری
باشگاه خورشید
اصفهان
من بیچاره آنقدر مسحور زیبایی رنگ گل یا نقاط رنگی روی بال پروانه بودم که از قدرت عکاسی هیچ چیزی جز فشردن شاتر در من نبود .




کویر یعنی هر چه نگاه کنی انتهایی نیست . بی خود نیست که احمق ها هم اینجا عارف می شوند .
آنقدر از بی مرز بودن زمین و آسمان گیج می شوم که با سیاه کردن آسمان این عکس عقده ام را از پیوند خوردن آسمان با زمین خالی می کنم .

بهار ۸۷ خور و بیابانک
حاشیه ی زاینده رود ابتدای بهار ۸۷






برای پست قبلی هم کامنت بزارید !!!!
خیلی عکس هست.
بیشترش رو کم حجم کردم و روی وب گذاشتم . آدرسشون رو دارم و به مرور میزارم.








جدول نمایشگاههای اصفهان رو روزای اول سال یکی از همکاران برام پرینت گرفت و روی میزم گذاشت . یکشنبه بود که انگار همه چیز رو به راه شد برای اینکه همراه با دوتا از همکارا بریم ببینیم چه خبره ؟
ورودی نمایشگاه طبق معمول همیشگی دو نفر یکی خانم و یکی آقا ایستاده بودند که مبادا کسی خلاف شرع نکنه !
نمایشگاه با عنوان مطبوعات و در دو بخش حرفه ای و غیر حرفه ای برگزار می شد که از چیدمان غرفه ها هم میشد به این پی برد که کی حرفه ای هست و کی غیر حرفه ای .
ورودی درب اصلی چیز جالبی توجهم رو جلب کرد و اونم دخترو پسری که درحال روبراه کردن ذغال توی یه منقل بودند و یک سماور ذغالی هم کنار دستشون بود . منم خندم گرفت . گفتم :" آقا گفتند حرفه ای و غیر حرفه ای ولی دیگه نه اینقدر حرفه ای ." ذوق کردن و دعوتمون کردن به غرفه ی دانشگاه پیام نور گلپایگان . نشریه ی " صبا " نشریه ای تند ولی بچه هایی با صفا . سماور ذغالی و حوض کوچکی که دورش رو سیب گذاشته بودن با یه هندوانه وسط حوض . روی قالیچه نشستیم . فضای غرفه بیشتر به سفره خانه ی سنتی شباهت داشت و کسی روش نمی شد بیاد تو .

درهمین حس و حال خنده بازار بودیم که یکدفعه کامران یکی از نماینده های اصفهان اومد جلوی غرفه . فضای خنده دار اونجا و تعارفات خنده دار تر ما مجبور کردش که چند دقیقه ای بیاد و روی یک صندلی بشینه . مسعودم از فرصت استفاده کرد و نشست پیشش یه عکس گرفت . دوربین رو نبرده بودم با موبایل گرفتم . خلاصه بچه های باحالی بودند .
کمی اونطرف تر هم غرفه ی بچه های گرگان بود . نه نشریه ای نه چیزی !!! فقط یه نفر با لباس ترکمنها که کلی باهاش خندیدیم و حال کردیم بعدم با کلاهش که خیلی فشن بود عکس گرفتیم . غیر از یکی دو غرفه ی خاص و من جمله غرفه ی مربوط به 40 سال کار عبدالحسین جعفری خبرنگار برجسته ی اصفهانی چیزی که توجه آدم رو جلب کنه نبود.
من که هیچ جوری بدون عکس گرفتن نمی تونستم بگذرم دیدم فایده نداره تصمیم گرفتم فردا دوباره دوربین رو بردارم و تنها بیام .
دوربین رو نمی شد بیاری توی کارخانه . سه شنبه از سرویس که پیاده شدم دوربین و برداشتم و پریدم توی ماشین .

از شانس خوب ما استاد ارحام صدر هم آمده بود . عجب سر و صدایی . نمایشگاه از رونق افتاده بود و عکاسها فقط دنبال ارحام صدر میدویدند. هرچند پیرمرد با 80 سال سن و عصا زنان نمی توانست راه برود. خیلی ذوق کردم . شکرپاره (لقب مستعار ارحام صدر) پدر تاتر کمدی انتقادی ایران دم دست بود و براحتی کنارش نشستم و عکس یادگاری گرفتم .
شوخی و خنده های دیروز با تمام غرفه دارها باعث شد امروز به راحتی هرجا استاد می رفت منم برم توی غرفه و این آخر کار هم که دیگه شده بودم عصاکش استاد . چقدر این مرد سر زنده و مردم دوست بود . صدا هنوز همون صدا با همان طنین که توی تالار اندیشه بدون هیچ سیستم صوتی 3 ساعت تماشاچی رو می خندوند .چیزایی که شنیده بودم همه رو به چشم دیدم . جایی اشک ریخت و جایی آنقدر مردم رو خندوند که همه اشکشون در اومد .
نماینده انجمن حمایت از معلولین قطع نخاع دعوت کرد برای بازدید غرفه . گفت به خدا خیلی پام درد می کنه . بنده ی خدا از روی ویلچر نیم خیز شد گفت استاد ما حاضریم شما رو بغل کنیم ببریم . ارحام گفت :" با اینکه 80 سالمه ولی هنوز بغلم نکردن ." من که دیگه نتونستم جلوی دهنمو بگیرم گفتم :" استاد ولی روی صحنه خیلیا رو بغل کردین!!!!" انفجار خنده ی جمعیت و خنده ی زیبای پیرمرد دلم و برد .

یکی دیگه از مهمانان نمایشگاه زاون غوکاسیان نویسنده و منتقد و مدرس سینما بود که حضور ارحام صدر بودن ایشون رو جلوه دارتر کرده بود .


بازدید پیرمردصحنه ها ی تاتر اونقدر طول کشید که چراغها رو خاموش کردند . صحنه ی زننده ای بود . انتهای کار وقتی از مسول انتظامات خواستم درب سالن رو باز کنه که بیرون بریم گفت این در رو پلم کردن . ارحام صدر بیچاره که از پادرد مینالید روی دوش چند نفر تا پای ماشین از درب ورودی خارج شد تا بازهم همه شاهد بدترین صحنه های بی احترامی به یک پیش کسوت جامعه ی هنری باشیم . صدای زاون غوکاسیان که سر نگهبان داد می کشید :" پسر جان ارحام صدر رو نمی بینی . این یک آدم معمولی نیست . این استاد ارحام صدر است ." هنوز توی گوشم زنگ میزنه .
برای پرهیز از مردن
برای غرق نشدنم دوباره دست و پا خواهم زد
دوباره برخواهم گشت به روزهای خوب
به اوجها و به فرازها دوباره نگاه خواهم کرد
دوباره دلم برایت تنگ خواهد شد
دوباره برایت خواهم گریست
و دوباره خودم را خواهم یافت
اگر این تکرارِ تکراری لحظه هایم مرا رهاکند
هیچ وقت عشق را گدایی نکن
چون چیزهای با ارزش را کسی به گدا نمی دهد.
سلام
بالاخره سفر تمام شد و دوباره برگشتم سر خونه ی اول.
شرمنده ی همه دوستای خوبم شدم که نتونستم براشون کامنت بزارم . ولی به لطف ایرانسل به همه سر زدم.
خونه .
هیچ جا مثل خونه ی خود آدم نمی شه . هرچند خونه ی دوست صمیمی ویا فامیل نزدیک باشه.
حرف زیاد هست اما چیزی بهتر از نگاه قاصر دوربینم برای گفتن ندارم .
خیلی عکس دارم . امروز کار زیاده و چندتا شو فعلا میزارم تا بعد.
خانه باغی متروکه حوالی شهر کاشمر
سلام
روز ۲۲ بهمن
میدان امام حسین (ع)
خیابان سپه به سمت میدان امام
عکاسهای خارجی براشون صحنه ها جالب بود.
خودش یه بادکنک داشت ولی چشمش دنبال بادکنک فروش بود
شکارش کردم
رفتگر بیچاره این وسط آشغالهای توی جوب رو بر میداشت
ولی حریف نمی شد
خسته و کوفته بعد از این همه شعار!
یه استکان چای داغ
باور کنید اینجا میدان امام هست.
۲۲ بهمن ۸۶
پیرمرد اونقدر اصرار کرد که عکس بگیر.
فکر می کرد عکاس AP هستم .
اینم جام لیگ برتر
که سپاهان برده بود.
یه پارتی توی غرفه باشگاه پیدا کردم و رفتم تو.