پائیز

سلام .

 آبان ماه هم کم کم داره تموم میشه . پائیز هم میره. توی پیاده روی خیابونها مناظر قشنگی از زیبایی ها و زشتیهای پائیز می بینم این روزا . برگهای قشنگی که زیر پاهای مردم رو فرش کردن . رنگ و وارنگ . زرد، قرمز و قهوه ای . صدای خش خش برگها و یاد روزهای خوب و راه رفتن روی این برگها چقدر برامون لذت بخش بود . رفتن به مدرسه و دیدن روزهای جدید و بهتر. کلاس بالاتر و بزرگتر شدن . زودتر مرد شدن . زودتر مستقل شدن . زودتر فهمیدن . اینا ذوق و شوق ما تو روزای پائیزی بود و بعد از پائیز هم عادت کردن به وضع جدید و امتحان و درس و کلاس و بعد هم یکسال بزرگتر و دورتر از خاطرات قشنگ کودکی شدن.

این روزا خیابونا قشنگ شدن اما صبح که در رو باز میکنم که بیام سرکار چشمم به رفتگر کوتاه قدی می افته که هر روز شال گردنش محکم تر دور صورت پیچیده میشه و هرروز هم برگها بیشتر و بیشتر میشن. یه  دو سه رزو پیش دیدمش که جلوی پارکینگ یکی از همسایه ها کنج دیوار نشسته بود آخه باد سردی میومد. دلم واسه اونایی که لباس گرم ندارن یا نپوشیدن میسوزه . این روزا و شبا جیبهای خالی  با اینکه خالی هستند ولی برای صاحبشون عزیزتر شدن .  دست آدما رو از سرما حفظ میکنن. شونه های افتاده آدما از سرما بالاتر میان و این مناظر دیگه ای از پاییزه که خیلی هم قشنگ نیست .

برای حمید عزیز!

سابولا.

 (یعنی مثلا سلام. آخه فارسی رو باید پاس بداریم عزیزم . ترکی رو هم زاپاس . کاشمری رو اونوقت چیکارکنیم ؟؟؟؟)

عزیز دلم گفتی چرا این روزا غمگینم . زندگی شیرینه . شیرین تر از هرشهدی. به واسطه همین غمها و شادیها . هرچند مختصر شادی و مفصل غم باشه. شیرینی زندگی ماله اینه که تفاوت تلخی غم با شیرینی شادی قابل درک میشه . اگه ماهی همیشه توی آب باشه و هیچوقت تشنگی نکشیده باشه که فرق خشکی و آب رو نمی فهمه . با غم زندگی هم باید حال کرد و من این کارو میکنم . اینجاست که می فهمی شادی چیه . حالات درونی خودتو اگه خوب بفهمی می تونی با هرکدومش کلی حال کنی عزیزم.غم ، شادی ، ترس ، هیجان و ... هرکدوم لذتهای زندگی به قول تو 60 – 70 ساله هستند. اگه من و تو با این روغن نباتی هایی که خوردیم بتونیم به 40 هم برسیم که اصل حاله .

اگه بگم دوست دارم همیشه شادباشی که غیرممکنه . امیدوارم به لحظه های خوب برسی . به حالی برسی که حال کنی . چه درشادی چه درغم . همیشه حالت خوب باشه عزیزم . دلمون هم براتون تنگ شده ضمناً .

 

مخلص شما

روزها

روزها سخت و سخت تر میگذره و شبها با خستگی از روزها به راحتی به صبح میرسه . خسته ایم از اینهمه منتظر روز بعدی موندن و نمیدونیم که همین امروز یکی از همون روزایی بوده که منتظرش بودیم . همه درحال حسرت و بی امید به آینده . روز از پی شب و شب از پی روز . مثل حس آدمی که منتظر رسیدن اتوبوس یا منتظر بند اومدن بارون یا ناامیدانه منتظر اومدن یه نفر روی صندلی پارک . همش یه حسه اونم با یاد و خاطره هایی متفاوت . ایستادن منتظر اتوبوس خاطره ای بی ارزش تر از نشستن روی صندلی پارک اونم به انتظار یه نفره . به خودم میگم تا کی روزاتو شب میکنی و شبا رو خواب ؟ کجا رفته اونهمه حس و حال و هیجان . شور جوونی توی این روزا برای جوونا یه جوردیگه ای شده . عشق ما موسیقی ها و تفریحات دیگه ای بود که امروز کمرنگ تر شده . اون روزا دیگه تکرار نمی شن . مثل اون روزایی که قدیمیا تعریف میکردن و میگفتن دیگه تکرار نمیشن . پس زندگی زیاد هم تکراری نیست. چی میگم ؟ یواش یواش دارم دچار تناقضگویی میشم . یعنی ظرف دید من کوچیک شده ؟ نمیدونم ؟ شاید باید بازه ی مقایسه رو یه کم بزرگتر بگیریم . اون روزا با این روزا نه دیرزو با امروز و امروز با فردا .

 

روزها سخت و سخت تر میگذره و شبها با خستگی از روزها به راحتی به صبح میرسه . خسته ایم از اینهمه منتظر روز بعدی موندن و نمیدونیم که همین امروز یکی از همون روزایی بوده که منتظرش بودیم . همه درحال حسرت و بی امید به آینده . روز از پی شب و شب از پی روز . مثل حس آدمی که منتظر رسیدن اتوبوس یا منتظر بند اومدن بارون یا ناامیدانه منتظر اومدن یه نفر روی صندلی پارک . همش یه حسه اونم با یاد و خاطره هایی متفاوت . ایستادن منتظر اتوبوس خاطره ای بی ارزش تر از نشستن روی صندلی پارک اونم به انتظار یه نفره . به خودم میگم تا کی روزاتو شب میکنی و شبا رو خواب ؟ کجا رفته اونهمه حس و حال و هیجان . شور جوونی توی این روزا برای جوونا یه جوردیگه ای شده . عشق ما موسیقی ها و تفریحات دیگه ای بود که امروز کمرنگ تر شده . اون روزا دیگه تکرار نمی شن . مثل اون روزایی که قدیمیا تعریف میکردن و میگفتن دیگه تکرار نمیشن . پس زندگی زیاد هم تکراری نیست. چی میگم ؟ یواش یواش دارم دچار تناقضگویی میشم . یعنی ظرف دید من کوچیک شده ؟ نمیدونم ؟ شاید باید بازه ی مقایسه رو یه کم بزرگتر بگیریم . اون روزا با این روزا نه دیرزو با امروز و امروز با فردا .