پائیز
سلام .
آبان ماه هم کم کم داره تموم میشه . پائیز هم میره. توی پیاده روی خیابونها مناظر قشنگی از زیبایی ها و زشتیهای پائیز می بینم این روزا . برگهای قشنگی که زیر پاهای مردم رو فرش کردن . رنگ و وارنگ . زرد، قرمز و قهوه ای . صدای خش خش برگها و یاد روزهای خوب و راه رفتن روی این برگها چقدر برامون لذت بخش بود . رفتن به مدرسه و دیدن روزهای جدید و بهتر. کلاس بالاتر و بزرگتر شدن . زودتر مرد شدن . زودتر مستقل شدن . زودتر فهمیدن . اینا ذوق و شوق ما تو روزای پائیزی بود و بعد از پائیز هم عادت کردن به وضع جدید و امتحان و درس و کلاس و بعد هم یکسال بزرگتر و دورتر از خاطرات قشنگ کودکی شدن.
این روزا خیابونا قشنگ شدن اما صبح که در رو باز میکنم که بیام سرکار چشمم به رفتگر کوتاه قدی می افته که هر روز شال گردنش محکم تر دور صورت پیچیده میشه و هرروز هم برگها بیشتر و بیشتر میشن. یه دو سه رزو پیش دیدمش که جلوی پارکینگ یکی از همسایه ها کنج دیوار نشسته بود آخه باد سردی میومد. دلم واسه اونایی که لباس گرم ندارن یا نپوشیدن میسوزه . این روزا و شبا جیبهای خالی با اینکه خالی هستند ولی برای صاحبشون عزیزتر شدن . دست آدما رو از سرما حفظ میکنن. شونه های افتاده آدما از سرما بالاتر میان و این مناظر دیگه ای از پاییزه که خیلی هم قشنگ نیست .