دیر وقتیست که از من خبری دیگر نیست

از زمانی که تو رفتی خبری از من نیست

 

کوچه سبز از آن لحظه که رفتی گم شد

و درختان اقاقی همه جا دل مرده

قلمم سرد وفسرده

هجو لبریز شده ازقلمم

شعر مرده، رفته

 

دیگرانگار شب مهتابی

ماه تاثیر زیادی روی افکار من دیوانه

                                      نه ندارد دیگر

و

  اتاقم هرگز

بوی عطر سیب و نامه ای لای کتاب

نگرفت از آن روز

 

رفته ساعت همه جا از دستم

زود برگرد که انگار زمان پیر شده

 

از نبودن وندیدن ونه حتی که شنیدن

از شکستن دل من رنگ شب ورنگ دعاست

 

باز برگرد بیا          تو بیا آمدنت دیر شده........