شعر!!!
اینجا کنار پنجره مردی نشسته است
مردی که از امید وصال تو خسته است
****
مردی که روزهای دلش رنگ شب شده
مردی که از بهار جوانی گذشته است
****
این مرد روی دلش را قلم گرفت
قلبش بخاطر دوری شکسته است
****
دستی به زیر چانه و دستی بر این قلم
سمت نگاه را به دوردست بسته است
****
شعرش ز ریزش اشکش به روی میز
کم کم کنار قافیه ها نطفه بسته است
****
همراه من بیا که نشانت دهم ، ببین
بازنده ایست که از پا نشسته است
+ نوشته شده در یکشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت 15:0 توسط جواد شیردل
|