پس از ماهها خفگی
گاه و بی گاه شک می کنم به این هوا که هست یا نیست
وقتی گلویم را چیزهایی سخت تر از بغض می فشارد
گوشه
گوشه
گوشه ی دلم تمناییست بی پاسخ و محروم
خفته و بیدار
نخفته
بیدار
و به گوشه ی چشمی بیدارتر
و بغضی که می فشارد گلو را
نه
بغض که چیزی نیست
چیزهایی سخت تر از بغض که می فشارد گلو را
من کماکان محروم از همه ی آنچه باید .
+ نوشته شده در شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 15:58 توسط جواد شیردل
|