نیم ساعت به استخر و واجباتی که باید می نوشتم .
مشغله ، مشغله ، مشغله ، مشغله
این روزها همه چیز را به همین بهانه فراموش کرده ام . اینجا را ، که اولین و تنها خانه ی مجازی ام است و ساز را ، و آب را .
این دختر زیبای خلقت را که بی پروا تنم را در آغوش می کشید و نوازشم می کرد . این مهربان را که غمهای جسم و جانم را می زدود و در خودش جایم می داد . امروز حالم خوش است .
از اسفند سال 89 تا امروز چند روز است ؟ چندماه ؟ اینها طول زمانیست که من خودم و علاقه ام را به این زیبای مهربان فراموش کرده ام . تنم را به تن سردش خواهم سپرد تا حرارتم را فرونشاند .
نازنین تر از هر نازنینی ، آب !
در آغوشم کش و در میانه هایت شناورم کن . . . بی وزن و بی خیال .
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم تیر ۱۳۹۰ ساعت 18:56 توسط جواد شیردل
|