سایه ی خیال تو . . .
يادمي كنم از آن روزهاي پرهوس
ياد مي كنم از آن دقايق نفس نفس
حجم مي دهم به تو ، پشت پلكهاي بسته ام
در آغوش مي كشم
و لمس مي كنم
خيال پشت پلك را به يك نفس
خيال مي برد مرا به بوسه هاي نرم ، نرم
به لحظه هاي گرم ،گرم
به دستهاي بيدريغ
به فرصت هميشه تنگ .
به ساعتي كه زود زود
مي رود جلو ولي
نعره مي كشد كه :" زود " !
" خر شدي ؟ نكن درنگ !"
چشم باز مي كنم و باز
خيال رفته است و من
تهي ز حجم گرم تو
و لحظه هاي رنگ رنگ .
+ نوشته شده در جمعه بیستم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 14:31 توسط جواد شیردل
|