حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند     محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند .


روزهای آخر سال و تب و تاب تکاندن خانه های غبارگرفته و دستی که بر دلم می کشم  تا غبار روزهای دلتنگی رو به باور و امید روزهای خوش آینده پاک کنم . 

صدای درخیال استاد شجریان و تلک و تلک صدای کیبورد و من که تهی تر از همیشه این نوشته ها رو می نویسم . 

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان, تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

.

.

خبـرت خــرابـتر کرد جـراحـت جـدایـی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و نـدانمت کجایی

.

.

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت          برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

.

.

نم نم چیزهایی که برای سال نود براشون تصمیم خواهم گرفت رو مرور میکنم . می شمارم . یک ، دو ، سه . . . .

شاید به همه ی این همه نشود رسید اما باید هدف گرفت . باید نشانه رفت . باید از تیر انداختن نترسید . حتی در تاریکی محض. این باور من بوده و هست . پس باز مرور می کنم : یک ، دو ، سه  . . .