چند سالی هست که هم مردم و هم صدا و سیما به پخش سریالهای مناسبتی و هر شبه از شبکه های مختلف عادت کرده‌اند . شاید در برخی موارد بعد از صرف افطار در این سالها تماشای تلویزیون با یکی دو سریال موفق هم در فرم و هم در محتوا خالی از لطف نبوده اما گویا دست پاچگی و عجله‌ی دست اندرکاران رسانه ی ملی برای پرکردن اوقات شکم پر بعد از افطار سرانجامی ندارد . 

در مسیر زاینده رود نام مجموعه ای است که این روزها برخلاف جهت آب زاینده رود در حال شنا کردن است و علیرغم استفاده از بازیگران خوب و موفق سینما و تلویزیون به نظر می رسد بسیار دم دستی تر و دستپاچه تر از کارهای ضعیف قبلی سیما از آب در آمده . 

ناگفته پیداست که استفاده از اصفهان هیچ مناسبت و دلیل خاصی در داستان این مجموعه ندارد و صرفاً در بعضی نماها فقط تصاویری از اصفهان به چشم می خورد . 

مقایسه‌ی این اثر با کارهای قبلی که از جانمایه‌ی اصفهان برخوردار است شاید کار درستی نباشد اما آنچه مسلم است اصفهان به عنوان یک فرهنگ انکارناپذیر و نه تنها به عنوان یک شهر در جغرافیای ایران جای گرفته است . هر صاحب اثری که قصد بهره برداری از این فرهنگ برای یک سازه‌ی بصری دارد بایستی به فرصتها و چالشهای استفاده از این چاشنی به خوبی بنگرد و عدم دقت در این مهم یکی از آفات این مجموعه است . متاسفانه آنچه به عنوان یک سرمایه ی عظیم می توانسته در این مجموعه استفاده شود به آفت آن مبدل گشته . صرف استفاده از لهجه‌ی شیرین اصفهانی با ظرافتها و شیرینی‌های خاص خودش و چند نمای زیبا از شهر اصفهان و خانه‌هایی با پنجره های مشبک و مهدی باقربیگی ( همان مجید بی بی که ایکاش قید بازیگری را بعد از قصه های مجید میزد ! ) نمی تواند نمایانگر اصفهان بزرگ باشد.  اصفهان خارج از جغرافیای خود یک فرهنگ و یک اجتماع بزرگ است و آنچه دراین مجموعه به هیچ عنوان مورد توجه قرار نگرفته همین فرهنگ است . از عدم شناخت کافی نسبت به آداب معاشرت و نحوه‌ی برخورد تا آنچه که علیرغم وجود مشاور لهجه !!! به نام لهجه ی اصفهانی ارائه می گردد همه و همه  افتضاحی از آب درآمده که هرکس یکبار از این شهر بصورت گذری هم عبور کرده باشد متوجه آن می‌شود . شاهکار این افتضاح هم در بازی گل درشت وبی شکل و شمایل خانم پردیس افکاری ومیمیک صورت نا همگن با لهجه ای که ظرف چند ساعت آموزش دیده‌اند دیده می شود و هم در طنین کلام مسعود رایگان خودش را نشان می دهد.

سوالی  برای من به عنوان یک بیننده عام مطرح است : " رمز موفقیت کارهایی با جانمایه‌ی اصفهان نظیر قصه‌های مجید چیست ؟ "

صد البته که قصه‌های مجید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی بدون هیچ نگاهی به اصفهان نوشته شده بود . اما پوراحمد داستان را مطابق با نوستالژی کودکی خود فرم داد و این فرم به دلیل شناخت کافی از این مرز و بوم و استفاده‌ی به جا از شناسه‌های خاص اصفهان بزرگ نه به عنوان یک شهر که به عنوان یک فرهنگ باعث شد اثری ماندگار خلق شود . 

اینجانب به عنوان یک غیر اصفهانی که فقط در فضای این شهر نفس کشیده ام به هر هنرمند محترم که قصد نزدیک شدن به این فرهنگ را دارد هشدار می‌دهم که مراقب این چاقوی دولبه باشد و بدون شناخت این فرهنگ هرگز به سمت آن برای زینت دادن به کار خود نرود چراکه :

" اصفهان به تنهایی  تابلوی کاملی از زندگی بخشی از ایرانیان قدیم است نه نقش و نگاری برای تزیین و پوشاندن عیبهای یک نقاشی معیوب "

شاید عذرخواهی مسببین چنین اشتباه بزرگی  از مردم این شهر ،کوچکترین اقدام قابل انجام برای جبران توهینی که به لهجه‌ و آداب زندگی اصفهان دراین شبها  شده است باشد.