برای همه ی همسایه ها ...
من دلم می خواهد مثل آن روزها
آرام و بی صدا از پشت سر دستهایم را روی چشمهایت بگیرم
و تو یکی یکی اسم عزیزانت را بگوئی
و بعد بی بهانه و با بهانه چه بدانی و چه ندانی که کیستم
تو را ببوسم .
.
.
افسوس که بزرگ شدیم و دیگر نمی شود
تازه اگر هم می شد از بوی سیگار دستهایم
نمی فهمیدی که من همان پسر لبخند به لب همسایه ام .
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 13:43 توسط جواد شیردل
|