خلقت
دلم قلمبه شده
می ترسم فشارش بدهم
یا دستش بزنم
یا حتی بگویم
می ترسم مثل آکنه
مثل جوش روی صورت
بترکد
چرکابه و خون بیرون بزند
می خواهم بگویم اسیر معجزه خلقت شده ایم
به چه جرمی ؟؟؟
زن و مرد هردو
پیرو جوان
پیرها زودتر خلق شدند
زودتر هم آزاد می شوند
این میان احمق ها با حماقت
دیوانه ها با خندیدن
و نفهم ها با نفهمیدنشان
کمتر رنج اسارت را میبرند
ولی
همه خودخواهانه
به دنبال هوسی
دیگری را اسیر میگیرند
مثل آدم
حوا
لذت فشردن دندان بر سیب
و شهوت همبستری
با بهانه ای احمقانه
به اسم عشق
و تکرار یک تحمیق
تجربه ای که تکرار می شود
لذت در آغوش کشیدن
بوئیدن و . . .
شاید با این واسطه اسارت کوتاهتر شود
مثل خطهایی که سربازها توی کلاهشان میکشند.
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم بهمن ۱۳۸۶ ساعت 9:29 توسط جواد شیردل
|