دلم قلمبه شده

می ترسم فشارش بدهم

یا دستش بزنم

یا حتی بگویم

می ترسم مثل آکنه

مثل جوش روی صورت

بترکد

چرکابه و خون بیرون بزند

 

می خواهم بگویم اسیر معجزه خلقت شده ایم

به چه جرمی ؟؟؟

زن و مرد هردو

پیرو جوان

پیرها زودتر خلق شدند

زودتر هم آزاد می شوند

 

این میان احمق ها با حماقت

دیوانه ها با خندیدن

و نفهم ها با نفهمیدنشان

کمتر رنج اسارت را میبرند

ولی

 

همه خودخواهانه

به دنبال هوسی

 دیگری را اسیر میگیرند

مثل آدم

حوا

لذت فشردن دندان بر سیب

و شهوت همبستری

با بهانه ای احمقانه

به اسم عشق

 

 

و تکرار یک تحمیق

تجربه ای که تکرار می شود

لذت در آغوش کشیدن

بوئیدن و . . .

شاید با این واسطه اسارت  کوتاهتر شود

مثل خطهایی که سربازها توی کلاهشان میکشند.