یک چراغ قرمز

و پدال ترمز

آنقدر سرد هوا

که کسی گرمی ماشینش را

با دم سرد هوای بیرون

به شراکت نگذاشت

و بخار شیشه

آنقدر سنگین است

که ندیدند تورا

کودک سرگردان

و هزاران زن و مرد. . .

 

روزگاریست کسی گل نخرید

نه دعای سفر و

نه آدامس و شکلات

دل خوش سیری چند؟

 

دیگر انگار کسی

به خم گردن تو

و ترکهای نمودار شده بر دستت

نکند نیم نگاه

 

پوستر تبلیغات

و امیدی دیگر

شود آیا این بار

از دل صندوق رای

لقمه نانی

و کف دست پنیری

بشود روزی این کودک بدبخت

و هزاران کودک

و زن ومرد فقیر.