از چرخیدن بیزارم ، رفتن راهی که بازگشت هم دارد هر از گاهی خوب است اما چرخیدن و دورباطل زدن ....

این عیب شغل ماست . از آن طرف همین اتوبانی که الان می رویم صبح امروز آمده ایم . با همین سرعت ، روی همین صندلی نشسته بودم ، همین اتوبوس ، فقط آفتاب آن طرف بود شاید ، سمت مشرق . و الان این طرف است ، سمت مغرب .  درست که نگاه میکنم دیگران هم روی همان صندلی ها نشسته بودند . اصلا همان لباسهای دیروزی شان را پوشیده اند ، راننده همان است . همان کارهای هر روز را هم می کند . اینها همه یعنی تناوب . دوره اش هم یک روزه است . در یک روز سیکل منظمی را طی می کنی . از نقطه الف  ( خانه ) حرکتت شروع می شود و به نقطه ی الف ( خانه ) ختم می شود . چیزی عوض نشده .

محور زمان و مکان . در زمان دوم در مکان اول هستی و تنها چیزی که دراین نمودار لحاظ نشده خستگی توست .  نگاهی که در لحظه ی ورود به آئینه می اندازی ، می بینی به اندازه ی یک روز پیرتر شدی ، نزدیک  تر به مرگ .

ریشت سفیدترشده ، سرت کم موتر . . .

 


پ ن :  چهارمضراب بیداد اثر استاد هوشنگ ظریف مشق این هفته .