صداقت !

دهخدا :

صداقت . [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ع اِمص ) دوستی . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). دوستی داشتن . (مقدمه ٔ میرسید شریف ). و محبتی است صادق که باعث شود بر اهتمام جملگی اسباب فراغت صدیق و ایثار رسانیدن بهر چیز که ممکن باشد. (نفایس الفنون ) : و قواعد صداقت میان ایشان مستحکمتر شد. (کلیله و دمنه ). 


واژه ای که این روزها حلقه ی مفقوده ی زندگی روز مره ی ما شده . و هر روز بر ابزار و آلات دور شدن از این حلقه ی مفقوده افزوده می شود . بهانه هایی فراهم می شود تا راستی و درستی روز به رنگ و بوی کمتری بین حرفها و کردارمان پیدا کند.

صداقت ،  این روزها خیلی کمرنگ است . خیلی کمرنگ تر از آنچه که بشود به یک دوست تازه یافته در کوچه و خیابان اعتماد کرد .  آنچه بیشتر از قبل ، این تفکر را در ذهنم جلوه دار کرد دیدن یک قسمت کامل از مجموعه ی دلنوازان بود . دیشب بالاجبار برای انجام کاری پای تلویزیون بودن و این قسمت از دلنوازان را دیدم . دختر جوانی به همدستی عموی کلاش خود دل پسر خانواده ای ثروتمند را می برد و با مهریه ای  چند هزار سکه ای وارد خانه ی بخت می شود . حالا پسر جوان فهمیده که همسرش با او صادق نبوده .  همسرمن  فقط به این استناد می کند که :" دختره پسره رو دوست داره . من مطمئنم که مهریه شو نمی گیره . "

اما برای من مهمترین چیز این است که دخترک دروغ های پی در پی گفته . یا لا اقل از گفتن حقیقت طفره رفته است .

یادم هست دوران آشنائی با همسرم وقتی از خودم می گفتم همیشه فریاد می زدم که چه هستم . بدون هیچ گونه پرده پوشی و تظاهر . آن روزها همین صداقت بی حساب سرمایه ی زندگی مشترکمان شد.  امروز اما زنها و مردهایی را می بینم که با فریب شروع می کنند . دخترهای جوانی که ازدواج قبلی خود را امروزه با پیشرفتهای علم پزشکی می پوشانند . شناسنامه هم که به راحتی با شل کردن سر کیسه پاک و پاکیزه می شود .  انگار که خانم باکره بوده و هست .

مردهای جوانی می بینم که تمام زندگیشان بیش از دویست سیصد هزار تومان نیست اما جوری حرف می زنند و رفتارمی کنند که گویا فرزند یک تاجر میلیونر هستند .

اما همه ی اینها را که کنار هم می گذارم می بینم یک دلیل بیشتر برای رواج دروغ گویی و کتمان حقایق وجود ندارد و آن هم بی مایه بودن ما انسانهاست . یعنی مایه ی آدم بودن در ماها کم شده است . مناعت طبعمان ضعیف شده و ظواهر کورمان کرده است . آنقدر رسیدن به آرزوهایمان برایمان محال می نماید که دست به هر کاری می زنیم تا یک شبه با نردبان کردن دیگری از آسمانها بالا برویم . دختر خانم جوان دلش می خواهد ثروتمند شود . از بدبختی های خانه ی پدری فرار کند . دلش می خواهد تمام عقده های درونیش را با سوار شدن بر یک مرد ( که البته اگر مرد باشد ، سایه ای از مردشاید واژه ی بهتری باشد )  خالی کند .

 خانواده ی دختر وقتی برای دخترشان خواستگارمی آید فرم زندگیشان را آنطور که نیست جلوه می دهند . خب پدر نیامرزیده . این جوان دربه در که نیامده خانه ات را بگیرد . آمده دخترت را بگیرد . اگر انسان باشد و تو هم به جای دختر پرورش دادن حیوان نپرورانده باشی دست همدیگر را می گیرند و هم بالش هم می شوند. ( البته کسی منکر ظاهر بینی امروز آدمها نیست  اما با همین صداقت اولیه خودت را از جنگهای بعدی رهانیده ای . )

 

برگردیم سر بی مایه بودن ما آدمها .

عرض کنم که داستان این است که این روزها پسرهای جوان ما که دچار این داستان عدم صداقت می شوند دلیلش این است که مایه ندارند . ( آن یکی را همه دارند . زهرمار . نخند !!!! ) یعنی سایه ای از انسان نر هستند . از بس هم که زن ندیده اند فکر می کنند این یکی که دیده اند تخم دو زرده می کند ! بدون آنکه به توانائی ها و استعدادهای همسرآینده شان و تفکراتش فکر کنند عاشقش می شوند. نمی پرسند کتاب چی خواندی ؟ قراره چه کار کنی ؟ خیلی هم زور بزنند طالع بینی هندی یا چینی یا چیزی توی همین مایه ها را به کار ببرند. این می شود که آقای دلنوازان دختر عمه ی موفقش را که یک جراح قلب تواناست ول میکند و می رود دنبال دختر بی پدر و مادری که معلوم نیست از کجا آمده . تازه چند هزار سکه هم مهرش می کند .

آن طرف داستان هم آنقدر جاذبه ی مادی دیده  هر دروغ و درنگی را سر هم  می کند تا مبادا موقعیت فعلی از دستش برود .

یکی دیگر از موقعیتهای فریب و عدم صداقت همین بستر اینترنت جان خودمان است . آی دی های یاهو مسنجرتان چندتاست ؟ چندبار خودتان را جای جنس مخالف جازده اید تا دیگران را سرکار بگذارید . آقا شما . با شمام . بله . شما که زن داری . بله . چند بار خودتان را مجرد جازده اید . شما خانوم .  بله شما ....

بگذریم رفقا .

فقط دردناک است . مراقب باشید همین بلایی که سر دیگران می آورید . همین که خودتان را جا میزنید جای دیگری . همین که دخرتان را قالب می کنید . پسر مفنگی معتادتان را لیسانسه و پاک و با وقار جا می زنید . همین بلا را شاید روزی یک نفر بی پدر و مادر تر از خودتان سر خودتان بیاورد . سر بچه تان . خواهرتان . برادرتان .