دلم مرد . . .
بازگشت همه به سوی کیست ؟
با نهایت تاسف درگذشت زنده رود (که حالا مرده رودی بیش نیست ! )
را به اطلاع تو می رسانم .
آب نیست که غسلش بدهند .
با خاک آبرفتش تیمم می کند .
می رود که دفن شود .
در تاریخ .
در روزگاری که شیخ بهائی نیست که آب را درست قسمت کند .
این پلهای بی دلیل روی رودخانه ای خشک ،
کاملا احمقانه هنوز هم ایستاده اند .
و مردمی که هنوز هم نفهمیده اند:
" اشکالی کارکوجاست ؟؟ "
دلشان خوش است که از وسط رودخانه راه می روند.
دلم می خواهد به آن مرد بگویم " بیاح ح ح ح ....... "
با همین غلظت !
آخر من و تو روزهایی که این رود آب داشت
و آبی بودیم !!
پاچه هایمان را بالا زدیم و از آب گذشتیم .
و او از آن بالا به من و تو می گفت : " این بابا دی یونه شدس ! "
گاهی دلم می خواهد چیزی بنویسم اما فضا و اوقات آنقدر سنگین است که کار نوشتن را سخت می کند . گاهی هم آنقدر تهی هستم که نوشتن معنایی ندارد اما وجود این صفحه ی دیجیتالی و صفر و یکی خودش بهانه ایست برای نوشتن .
حال و هوایم این روزها حال خوشایندی نیست . حال انتظار روی صندلی مطب دکتر است . حال بی هوایی که هیچ معنایی ندارد . وقتی منتظر دکتر هستی وقتت کاملا باطل است . ممکن است روزنامه ای ، مجله ای هم روی میز باشد و تو اگر هم بخوانی از درد مجبوریست وبه این دلیل خوانده ای که وقتت را بگذرانی . چون این وقتها باید بگذرند.
در زندگی من این روزها این وقتها زیاد شده . وقتهایی که واقعا پوچند و باید کاری پیدا کنی و با انجام آن سرخودت شیره بمالی که بله در این بازه ی زمانی من فلان کار را کردم .
یعنی واقعا باید گاهی بنشینم و پای راستم را روی پای چپم بیاندازم . این وسط کاری که می شود کرد این است که پای راستم را از مچ با ویبره ی اندکی بلرزانم و زیر لب هم چیزی مثل مرغ سحر یا چه بد کرداری ای چرخ را زمزمه کنم .
این روزها حال خیلیها همینطور است . البته من برای خودم توجیهاتی هم دارم . تغییر ساعات کار و اینکه صبح که از خانه بیرون می روی تاریک و شب که به خانه می آئی هم تاریک است خودش دلیل موجهی برای این است که حالت بد باشد . سرد شدن هوا هم بد نیست . دلیل خوبیست که بگویم کمی افسرده ام . چون من متولد تابستانم . مرداد . وقتی برگها می ریزند و هوا سرد می شود بد نیست کمی افسرده باشم و می شوم .
اینها مزخرفاتی است که این روزها مغزم را پر می کنند . ترافیک بی حد و حساب این شبها و شهرداری و متروی اصفهان هم که با یکدیگر به توافق رسیده اند تا با هم به مستراح بروند . هر جائی که نر.ی . ده بودند ب . ری. نند . خیابانهای تنگ و باریکی که این شبها تازه یکطرفه هم شده اند . مردمی که تا کارتهای سوختشان شارژ می شود مست ازثروت 300 لیتری موجود در کارتهای هوشمندشان اوتول هایشان را بیرون می آورند تا خواهر و مادر بنزین مملکت را ترتیب بدهند و هوای اصفهانی را که این روزها بسیار مزخرف است مزخرف تر کنند .
زنده رود هم که این روزها با خاک آبرفتهایش تیمم می کند . مرده رودی بیش نیست . زمین فوتبال خاکی ای که وسطش خار مغیلان روئیده باشد . بیشتر به جوان تازه درگذشته ای شبیه است که وقتی عکسش را می بینی می گوئی چه حیف شد . سرتاسر اصفهان مردمی افسرده و دلمرده می بینم که برای لقمه ای نان می دوند . گاهی هم پارک می روند . همان پارکهایی که من نمی روم . همان پارکهایی که می شود با زنها و مردهای فامیل دور بایستی و والیبال مانندی بازی کنی . یا وسطی . بعد هم جوجه کباب توی منغل بپزی و آنهم نه با چوب آتش که با ذغال آماده . چای روی پیک نیک دم کنی . آخر وقت هم الکی به همه بگویی چه خوش گذشت . دستتون درد نکنه ! سوار ماشینت بشوی و بروی خانه .
دلم سفر می خواهد و به زودی می روم .