بگو از لحظه های شاد من دیگر چه می خواهی ؟؟
بگو از این من خسته چه باقی مانده است آیا ؟
نه تنها دل
نه دیگر چشم
حتی یک نفس هم نیست .
همه پوچم ، همه هیچم
همه حتی پریشانی و تنهائی !
بگو از این همه پوچی چه می خواهی ؟؟
آیا مرگ این لبخند تلخ آخرین هم آرزوی توست ؟؟؟
دلت خوش می شود آندم که اشکم را فروریزی ؟
که یکدم شادیم را با شرابی تلخ آمیزی ؟
دلت خوش می شود آندم
که اندوه و پریشانی
به جای شادی این لحظه ها
مهمان من باشد ؟
دلت خوش می شود کز مرگ سرخ واژه های عشق ،
وز بیداری اندوه
وز گلدان بیماری
که در کنج حیات خانه ام در حال مردن هست . . .
تا امروز
تا هر روز
تا هستم
برایت شعر بنویسم ؟؟؟
پ ن : خط خطی همین اینجاست ... .
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 15:58 توسط جواد شیردل
|