ناله روح من
خداوندا !
روحم به بار نشسته است .
در اوج زندگی و در قعر دنیا .
در دنیا زندگی نمی کنم که دنیا معنایی پست تر از زنده بودن دارد . این که زندگی نیست . دنی بودن با زندگی همخوانی ای ندارد .
روح سرکشم در دنیای دنی و پست جای ندارد .
به من سرگشته رحم کن.
به این روح سرگشته رحم کن.
تو که از دم خویش دمیده ای و این روح را از آن خویش کنده ای !
چگونه روا می داری که راه را نیابم . چگونه سرگشته بودن مرا می بینی اما روحم را راهنما نباشی ؟
و چه می گویم چگونه من باشم و تو در کنارم هرلحظه نباشی ؟؟!!
تو هستی !
حضورت هرلحظه با من هست.
اما من سرگشته گیج و گمراهم .
خداوندا !
به آنچه که برایت عزیز است که می دانم روح حیران من نیز بخشی از آن است ، قسم می دهم تورا
ذره ذره وجودم را از عشق لبریز کن .
از راه گمراهی برهان .
به خودت برسان .
به خود خودت .
از خودت جدا ساخته ای به خودت وصله کن .
دین و مکتب و راه را تو نشان داده ای یا این ذهن سرگشته ی بشریت نمی دانم . اما راه را کسی بهتر از تو نمی داند.
بیشتر به فکرم باش مرا آنی به خودم و این دنیای دنی وامگذار.
وصف دنیا را از زبان ابرمردی خواندم که دیگر گفته های من هیچ است .........
پس دم فرو می خورم و فقط با عجز می گویم مرا به حال خودم وامگذار.