زخمی تر از همیشه به زیر غبار آب

آواز چک چک باران

صدای ابر

چشمی که از نم باران نگشته خیس

بارانی از سیاهی شب روی گونه ام

 

باران به روی شانه ی اسب فلزی ام

مشت مدام می زند و من فقط خموش . . .

 


پشت چراغ قرمز .

صدای ضربه های کاری باران روی سقف ماشین و هر چند ثانیه یکبار صدای دو دست که باران را از روی شیشه می روبند .

هر چهار شیشه بالا که مبادا نمی از باران بیرون به داخل نفوذ کند . و مبادا فضای داخل را بیرون لمس کند .

مردانی که می دوند تا مبادا خیس شوند و زنانی که نمی دوند تا خیس شوند .

آنچنان پشت ماشینم می کوبد که افکارم پاره می شود و سپر عقب ماشینم هم چند سانت . 

بازهم صلوات می فرستم و می روم . . .

 

دیشب . وقتی که باران بود و من بودم و ترافیک . . .