مثل یک بغض فرو خورده

نه بشکسته

که پنهانی

درون سینه ام هستی و خواهی ماند تا پایان

 **

تمام است عمر این بی بند و باری

و شروع فصل تحریم است و بیداری

بدون هیچ دلداری

خودت را احتکاری سخت کردی و شدی نایاب از چشمم

 **

نمی رنجم که می دانم چه کردی؟

یا چه کردم ؟

دم فرو می بندم و بی هیچ حرفی اعتراضی

می پذیرم دست تقدیر و دوباره سربه راه و بی خلاف و آدمی هستم که می باید

 **

نمی بینم گناهی را به کردارت .

که این تقدیر ِ از آغازمان پیدا

همان آغاز ره چون روز  پیدا بود

و من از اوج پائین رفتنم را خوب می دیدم

 **

به تو تقدیر !

هان لا مذهب بی دین بی احساس!

که مرگ این حضور سبز  یا  سرخ هوسناکم به دست توست .

امید اما به دست توست

به تکرار شبی برفی و دیداری که ممکن نیست . . .