سلام . صبح به خیر . احوال شما ؟

سلام . صبح به خیر . احوال شما ؟


.
.
می ایستم . 
دستهایم را توی جیبم کرده 
آخر صف . 
مثل همه ی دیگران 
منتظریم 
تاریک است هنوز 

آهان . آمد . 

فسسسسسسسسسسسسسس .( درب باز می شود )

با تعارف تکراری " بفرمائید "( هر نفر به بعدی ) 
سوار می شویم .
و راننده همان لباس تکراری هر روزش را دارد.
"سلام حاج آقا "
درست که می بینم همه همان لباسهای عصر آخر هفته را دارند .
و من هم . . . 
یک ساعت و پانزده دقیقه بعد .

فسسسسسسسسسسسسسس .( درب باز می شود )

"خسته نباشید حاج آقا "

از خودم میپرسم :

" چرا شنبه هایم همیشه همین شکلیست ؟"


امضا : کارمند کوچولو.