یلدا
یک شب یلدایی
خلوتی رویائی
مرد بی پروائی
و حضوری خوش نقش . . .
یادگاری تا همیشه از شب رسوائی
خنجری خوش آهنگ
دستی از جنس محبت و لبانی خوش رنگ
خنجری آماده
نه که از پشت
که بر سینه ی مرد
روبه رو / چشم به چشم
لب به لب
دست به دست
با تماس دو لب و بی حسی موضع درد
سینه آماده برای زدن خنجر و درد
بازی نور و چراغ
تکیه ای بر دیوار
و درونی پر رنج
مرد و زن هردو یکی
آتش از سینه برون
دستها لمس تمام آنچه فرصت دارند .
و لبش مرد ، پر از بوسه به انواع بلندی و فرو رفتگی چهره ی یار
دختری چاقو کش
ناگزیر از خواهش
سخت و فرمان نپذیر
پای در راه گریز
و بدنبال برون رفتن از این مخمصه ی تنگ و لذیذ
لحظاتی بگذشت . . .
لحظه ی تلخ " برو! "
محکم و قاطع و سخت .
مرد درمانده و مستاصل و وامانده رها
پای در راه به رفتن بی امید برگشت
بی خبر
سوزشی در سینه
گرمی خون
و نگاه
بهترین زخم تمام عمرش
" بوسه ای از یک لب در شبی یلدائی "