به بهانه ی غدیر
ما چه ملتی هستیم .
چه می گوئیم ؟ چه می خواهیم ؟
سالها پیش یادم هست وقتی در یکی از جنوبی ترین نقاط ایران پدرم خدمت می کرد . روز و شب سر و صدای هواپیماهای جنگنده ی بمب افکن خودی و دشمن گوشم را می آزرد . دلم می سوخت برای مردمی که با این صدای فرود و صعود باید غزل خداحافظی خود و عزیزانشان را بخوانند . دفاع یا جنگ چه فرقی می کند سرانجامش مرگ عده ای .
از تلویزیونی که پدر بزرگ حاجی بازاریمان از عربهای عربستان به سوغات زیارت خانه ی خدا آورده بود روی باند UHF (آن روزها که فقط ایران دو شبکه داشت روی باند VHF و تلویزیونها هم بیشتر سیاه و سفید . ) برنامه های فارسی زبان شبکه ی عراق را می دیدم و خوب یادم هست که اسرای ایرانی را در شهرها با دست بسته و لخت روی کامیونهای سر باز می گرداندند و زنهای عرب کیل می کشیدند و دف می زدند . صدام را نشان می داد که از ارتشش سان می دید و بعد مجاهدین خلق ( منافقین ) که به مقدسات بعد از انقلاب 57 فحش می دادند و خود را فروخته بودند و مادرم می گریست و پدرم سیگار وینستون امریکائیش را پک می زد و چه هاج و واج نگاه می کردم من که چرا و چه خبر است ؟
آن روزها رفت و چند سال پیش وقتی عراق را ارتش امریکائی فتح کرد دوباره همان تصاویر . عربها کیل می کشیدند و مجسمه ی صدام را پائین می آوردند و عکس بچه ای که روی مجسمه اش می شاشید . شبیه همان عکسی که روی کتاب تاریخ دبستانمان بود . چند پسر بچه ی بد لباس طنابی دور گردن مجسمه ی محمدرضا پهلوی انداخته بودند و با افتخار می خندیدند . گویا شاه سرزمین آریایی را همینها بیرون کردند .
از آن روزها چیزی نگذشته . وقتی بوش فاتحانه عراق را بازدید می کرد و مردم عراق برایش کیل می کشیدند و دف می زدند و او سخنرانی کرد و حالا پس از چند سال که دیگر قدرتش رو به زوال است خبرنگار عراقی بوسه ی خداحافظی ملت عراق را با کفش بر گونه اش می چسباند .
شاید تاریخ همیشه تکرار می شود . روزی درب خانه ی پسر عموی محمد را می زنند و علی به قول خودش از نهج البلاغه از هجوم ملت ترسید که حسنین زیر دست و پا خفه شوند (البته مردان بزرگی بودند آن روز نمی دانم چرا علی از خفه شدنشان می ترسید ) و به زور دست بیعت می گیرند و بعد بلایی به سرش می آورند که یا سر به بیابان بگذارد و دست کمیل را بگیرد و های های گریه کند . یا چاه بکند زیر زمین ناله کند .
نامه می نویسیم برای حسین فاطمه که بیا کوفه . بعد زیر سم اسب بدنش را له می کنیم زن و بچه اش را اسیر و بعد هم می بریم همانجایی که اسرای ایرانی را بردند تا مادران همان زنان عرب برایشان کیل بکشند و دف بزنند . یزید را تشویق کنند و حسینی ها بفهمند سیاست با دیانت فرق دارد .
دیری نمی پاید که برای مختار کیل می کشیم که شمر و سایرین را می کشد و . . .
شاید روزی که در فتح قادسیه و نهاوند سرداران کوتاه قد عربی فرش زرین تخت جمشید را پاره پاره به بیت المال مسلمین بردند جد کبیر من و تو برای اعرب فاتح کف زده بود و به یزدگرد سوم گوجه ی گندیده پرتاب کرده بود و سرخوش شده بود که از شر پادشاه ظالم هخامنشی رها شده . پدر همان مردمی که امروز توی تاکسی و مترو و اتوبوس عاجزانه ناله می کنند و می گویند فلان چیز گران شده و بهمان چیز کمیاب .
داستان پرتاب کفش و زدن گوجه ی گندیده و تخم مرغ تکراریست . نمی دانم خبرنگار عرب چند عکس از روزهای فتح عراق برای کدام خبر گزاری گرفته که در آنها با تکنیکهای خاص رسانه ای اش حضور آمریکائیها را مقتدر و مهربان جلوه داده و امروز نمایندگان همان ملت عراقی که برای امریکائی ها کف زدند به توافق نظامی با امریکا و ادامه ی حضورش در عراق رای دادند ولی به بوش کفش پرت می کنند .
ثابت کردم که ما ملت به حاکمانمان وفا نمی کنیم یا نه ؟ چه توقعی دارید که حاکمی با علم به تاریخ به ما وفا کند . مگر آنکه علی باشد.
شاید دعای فرج خواندن و ندبه ی صبح جمعه برای ظهور منجی کافی نیست . اصلا اگر منجی امام باشد و همه تاریخ را تجربه کرده تا امروز آیا ما انسانها ارزش ظهورش را داریم ؟
غدیر یک عید است پس عیدتان مبارک .