خداوندا!

چرا اینگونه خلقم کرده ای از جنس آتش؟

به هر بادی /

نسیمی /

جان من افروخته /

خاکسترم بر باد /

و چشمم اشک میگیرد .

 

چرا قلبم به هر اندک نگاهی درد می گیرد؟

و گوش من چرا دنبال یک موسیقی دلچسب بارانیست ؟

چرا باید بدنبال صدای فهم خود باشم ؟

مگر جرمم چه بوده کز پی هر نور از سمتی به دیگر سو دوان باشم ؟

به جای یک گل خوشبو نگاهم درپی یک قاصدک باشد .

و بعد از رفتنش شبها پیاپی فکر من دنبال او باشد .

 

چرا باید به جای آفتاب و گرمی و نورت

همیشه عاشق ابر بهار و نم نم باران تو باشم ؟

مرا معذور دار از درک این دنیای پرمعنی

من از فهم تو بیزارم

من از بودن /

برای دیگری بودن /

و از خوبی به هر فردی به غیر از خویش بیزارم .

 


این تصویر بیان خط خطی های فکریست که این نوشتار را خلق کرد .