شکایت
خداوندا!
چرا اینگونه خلقم کرده ای از جنس آتش؟
به هر بادی /
نسیمی /
جان من افروخته /
خاکسترم بر باد /
و چشمم اشک میگیرد .
چرا قلبم به هر اندک نگاهی درد می گیرد؟
و گوش من چرا دنبال یک موسیقی دلچسب بارانیست ؟
چرا باید بدنبال صدای فهم خود باشم ؟
مگر جرمم چه بوده کز پی هر نور از سمتی به دیگر سو دوان باشم ؟
به جای یک گل خوشبو نگاهم درپی یک قاصدک باشد .
و بعد از رفتنش شبها پیاپی فکر من دنبال او باشد .
چرا باید به جای آفتاب و گرمی و نورت
همیشه عاشق ابر بهار و نم نم باران تو باشم ؟
مرا معذور دار از درک این دنیای پرمعنی
من از فهم تو بیزارم
من از بودن /
برای دیگری بودن /
و از خوبی به هر فردی به غیر از خویش بیزارم .
این تصویر بیان خط خطی های فکریست که این نوشتار را خلق کرد .
+ نوشته شده در شنبه نهم آذر ۱۳۸۷ ساعت 13:56 توسط جواد شیردل
|