پنجشنبه صبح به خاطر کاری که داشتم رفتم دانشگاه .
چقدر دانشگاه نجف آباد عوض شده . البته محیط و دارو درخت رو می گم . کارکنان هنوز همانها هستند . برخی مویی سفید کردند و برخی هم ریختند . اما اخلاق همه همان مزخرفی هست که بود . بی اعتنا و بد دهن . بدون توجه و خلاصه تا حرف می زنی صداشون با لهجه نجف آبادی میره بالا .
اما دختر و پسرا خیلی فرق کرده بودند . دخترها خوش آب و رنگ تر ( به لطف برادران مخلص فرانسوی که لوازمات آرایش خوب و درجه یک برای خاور میانه تولید می کنند و چینیها با لباسهای مشنگشان )  و پسرها کمتر سیگار می کشیدند و حرف سیاسی می زدند . بیشتر سراغ دوست دخترهایشان را می گرفتند یا سرشان با زیدی گرم بود .
روزهای خوبی بود روزهای دانشجویی . امروز دلم سوخت . فکر می کردم چیزی لای این خاطرات گم کردم اما خوب چه می شود گفت ؟

زندگی در گذر است ...