باران
بارانی آمدو اصفهان را شست. اما هزارباران اشک کجا تا دل تفدیده ی من راشوید .
صبح جمعه وقتی ساز ناکوک را بر می دارم که مشق ماهور کنم نزد استادی که به تسکین درد مادیش ماهی دوبار از تهران و مکتب شیدا به اصفهان و وزیری می آید / انگار این اختراع عصر جدید بدجوری خود نمایی می کند . بر میدارم دوربین را اما چه مذبوحانه دلتنگیهایم را پشت این دو پنهان می کنم یکی اختراع غرب و یکی ساخته ی وطن.
مسیر شسته شده . بیرون می زنم اما سر کوچه است که پیر زنی بار به دست دست دیگرش را بلند می کند . دلم می سوزد شاید . ترمز می زنم اما حال شنیدن حرفهایش را ندارم .
"خواهرم از کربلا می آید . می روم دم راهی بچینم و وسایل پذیرایی آماده کنم . بچه ها دست و پای این کارها را ندارند ."
جواب از من نمی آید جز سکوت . پس کام در می کشد و گوشه ای می نشیند تا به مقصدش برسد .
"خیر ببینی !
ان شاالله بری کربلا !"
مزدم را زبانی می دهد و می رود .
مسیر شسته شده . تمیز است . چارباغ را با فریاد و بیات ترک شجریان طی می کنم و ذرات نوری که از لای درختها سر می کشد دوبار ترمز دستی ام را می کشد . وقت برای دیدن امتداد شعاع نور هست . می ایستم .
بازار هنر . که این روزها از بی هنری مردان صنعت ، هنرش آغشته به طلای چینی شده .
و مدرسه ی چارباغ / طلاب کم کمک می آیند . /
و آمادگاه . نه دکتری و نه مریضی . همه جا تمیز و شسته .
میدان انقلاب . دایره ای که نامش یاد سی و سه پل می اندازدم پیش از اینکه یاد سال 57 بیافتم .
تا ساعت ممنوعیت پارک خودرو 1 ساعت مانده . می ایستم . می روم . مشق ماهور و شکسته را می زنم و تمرین جدید .
صدای ایست ضبط استاد و خدا نگهدار .
چیزی عوض نشده در چارباغ . فقط مردم بیشتر می شوند و غار غار اتوبوسهای خسته ی شرکت واحد . نرم می روم تا حاشیه ی زنده رود .
هنوز هم زنده است . اگرچه امسال خشکی را تجربه کرده بود و نفت را . اما می رود تا باتلاق . گاو خونی مقصد خوبی برای زنده رود نیست . رودهای دیگر به دریا و زنده رود ما به باتلاق می ریزد .
آب هست و مردم . که برخی تنها ی تنها . و برخی جفت جفت . نر و ماده در کنار هم . پس از اتمام مشق شب جمعه شاید پیاده روی بد نیست . عده ای راه می روند . عده ای تندتر راه می روند . و عده ای هم لاس می زنند . تفاوت از زمین تا آسمان . مردها بدون استثنا عکس می گیرند .
یا با دوربین عکاسان یا با دوربین همراه . همراه اول و ایرانسل هم فرقی ندارد . اینجا هردو کارآیی دارند . ثبت لحظاتی از زنده بودن مردم !
برخی هم برای ارتزاق از مردم عکس می گیرند اما مثل مشهدی ها اطراف حرم جار نمی زنند . خانم آقا عکس بگیرم ؟
اینجا از کلاه آفتابی و دوربین آویزان به گردن مردهای عکاس می شود انتخابشان کرد برای ثبت فیگورهای خنده دار .
خودشان دهاتی ها را می شناسند و حالت می دهند . استاد هستند برای پرتره های دو نفره .
منهم می گیرم . بی هدف ماشه را می چکانم . نشانه می روم گاهی هم . ثبت می کنم و اینجا می گذارم .












بقیه هم در پست بعدی
پ ن 1 : مطلب جالبی از همکار ارجمندمان آقای محصصی خواندم . اینجاست
پ ن 2 : دوستان مدتی است در کامنتهای خصوصی و عمومی از بزرگ بودن عکسها و ندیدن آنها گله می کنند . این دفعه عکسها را با نازلترین کیفیت زدیم اینجا . فتو شاپ هم دادش در آمد .