پائیز است !

زمستان پشت درهای هوای سرد پائیز است .
دلم می گیرد از سرمای پائیزی .
غم و اندوه و سرما باز در راه است .
هوا کم کم به سردی روی می دارد .
به یاد غصه ی مادر می افتم باز .

آذرماه !
شبی خسته  میان بقچه های  بسته در نوروز هر ساله
گرفته غم نشسته .
دربه در دنبال یک تنپوش کاموائی.


هان اینجاست !
"بیا مادر بپوش سرده هوا امسال .        نچّائی !   "
به دست خود تنم می کرد باز اما
چرا گرم است کاموائی ؟
دومیله یک گلوله نخ و مادر بود و ذوقی چند .
به گرمی بافته تن پوش با دستان گرم خویش
گمانم گرمی دستان گرمش بود
مانده در گره های لباس گرم پائیزی.


پائیز است !
زمستان باز در راه است .
دلم میگیرد از سرمای پائیزی .
غم و اندوه و سرما باز در راه است .
صدای خش خش جاروی بابائی
که مرگ  برگ زرد و قرمز انجیر و انگور حیاط  خانه را آنک ندا می داد.
هراز گاهی نگاهی چند
و دستانی که بر هم می کشید از سوز سرمائی
و مادر بود آنجا باز با غرغر صدا می کرد
" رضا   سرده هوا امسال .          نچّائی !  "


زمستان باز در راه است .
پدر مادر برادر خواهری در 4 وجه کرسی و فنجان چای و خشکباری چند .
نمی دانم دلم با فصل سرما جور نیست انگار ؟
دلم با خفت پوشیدن لباس و سر فرو اندر گریبان جورنیست انگار .
دلم مردادی است انگار .