باز هم هست . . .
می نشینم .
بر زمینی که خود از پای نشسته .
و زیر آسمانی که دیگر آبی نیست .
هیچکس کنارم نیست هیچکس کنار من نمی نشیند
همه می دوند و به تو نمی رسند
ولی من اینجا روی همین زمین مرده و زیر آسمانی که آبی نیست
در بغضی که میشکند و چشمی که می گرید
تو را در خودم یافتم .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 10:32 توسط جواد شیردل
|