دردنامه

اعترافات من .

در هر زمانی عده ای می فهمیدند و عده ای نمی فهمیدند .

نه اشتباه نکنید ! 

من این بار به جرات می توانم بگویم نمی فهمم !!!!

برعکس همیشه که ادعا کرده ام فلان چیز را فهمیده ام و با افتخار اینجا و آنجا گفتم . این بار           می خواهم بگویم عده ای در این عصر مثل همه ی اعصار نمی فهمند و من هم امروز نمی فهمم چه خبر شده .

امروز دردمندانه دلم لک زده برای بودن در جایگاه آن انسان نخستین که همه ی علوم زمانه اش را خوب می فهمید که عبارت بود از :‌


فرار از درندگان ، شکار ، تولید مثل .

 

 

بدبختی من و تو از همانجایی شروع شد که نگاهمان به آسمان افتاد .

به پهنای بیکران و به مکاشفات جدید . به تجربه کردن تو  و لذت در آغوش کشیدنت و شیطنت و بلند پروازی .

به مدنیت و آزادی و از این مزخرفاتی که بدون آنکه به اجماعی در معانیش برسیم بی محابا فقط بلغور می کنیم . بدون آنکه بدانیم به هرحال آنها که بر نظراتشان استوارترند بیشترترند و قدرتنمدترترند .

 

فکر کن وقتی علم آنقدر محدود بود همه از همه چیز خوب سر درمی آوردند و همه فیلسوف زمان خود بودند. علوم خلاصه بود در شکار و تولید مثل و فرار. کسی با دیگری بحثی نداشت برسراینکه لابه لای شلوارک پرستاره ی  آسمان چه می گذرد یا خدا اصلا آن بالاهاست یا  اقرب الینا من حبل الورید؟

 

اینجا مردم  سوارهم میشوند و در همین سواری ها هم با هم کنار آمده اند  و دهن یکدیگر را هم    می ... ند  و صبح به صبح به هم لبخند می زنند . بازهم تو می خواهی بگویی من روشنفکرم و رسالتم آگاه کردن مردم است یا چه می دانم هنرمندم و می خواهم کارکنم . اصلا موسیقی نزد  این مردم حرام است . تو می خواهی آهنگ بسازی ؟ ساختی کسی هم چیزی نگفت . می خواهی جفتک بیاندازی و مردم را دنبال خودت بکشی این ور وآن ور. همین که اصلا زنده ای شکر کن . به خدا اگر قدرت دست امثال تو بود به مخالفانت رحم نمی کردی . اصلا حرفشان را می شنیدی . اصلا . . .

 

اینها همان فکرهائیست که این روزها از ذهنم می گذرد و مخم بدون در نظر گرفتن ادب و احترام دائما می . . . زد .

اینجاست که می فهمم نمی فهمم .

اینجاست که دلم می خواست جای آن پدر نخستین و جنگلی ام بودم و با برگ انجیر و امثالهام عورتینم را می پوشاندم و نگران نبودم که تفکراتم و برداشت مردم از احساساتم با آنچه می پوشم مرتبط است .

 

کاش دلم اصلا هوای گپ زدن با تو را نداشت ...

.....

......

 

برای فردا. . .

یکی گفت :

استفراغ . . .


سهراب - مشهد اردهال

حضور در آرامگاه ابدی سهراب سپهری برای اولین بار مرا منقلب کرد . بی اختیار اشکهایم می ریخت و این نوشتار از همان لحظه ها در ذهنم نقش بسته است . 



از صحن شستشوی قالی خونین

                                            از حوض آب

از پله های بلندی که ساختند

لزران عبور کرده ام و

 

 

هم " نرم "

هم" آهسته " ،‌در سکوت

از ترس آنکه "مبادا " صدای پا

آزرده سازدت

و مبادا که بشکند

                   آن "چینی " هزاربند شکسته

                                                         "  سراغ " تو آمدم .

 

 

خوش خلوتیست !

سنگی سیاه به رنگ غبار مرگ

تصویر تو  کنار چشمه ی اشکی که ریختیم

 

مبهوت مردمان به سراغ تو آمدند

حیران از این همه " تنهایی " تو اند .

 

 

اینجا سکوت مطلق تو عرصه ی حضور

اینجا سبک شدن من

                       کمی شعور !

 

پروانه های خیالم کنار تو

از دانه های انارت کنند عبور . . .

 


کاشان 2

(پ ع ج ) مهندس مرادی .

یک عدد خودم . . . 


پ ن :‌ پسر عمه ی عزیز یک عکس از ما گرفتن ناغافل برامون فرستادن .



کاشان - نیاصر (1)


بعد از کارسخت روزانه سه بیت مهمان شو . . .

کجا رفتی و چی دیدی . . .



سایت فیس بوک فیلتر شد . همه هم می  دانند چرا ؟

حرفی برای گفتن نمی ماند.