عکس

 

اونایی که دستشون به درگاه خدا می رسه این روزا برای ما هم دعا کنن.

 

 

 

 

باز هم هست . . .

می نشینم .

بر زمینی که خود از پای نشسته .

و زیر آسمانی که دیگر آبی نیست .

هیچکس کنارم نیست           هیچکس کنار من نمی نشیند

همه می دوند و به تو نمی رسند

ولی من اینجا روی همین زمین مرده  و  زیر آسمانی که آبی نیست

در بغضی که میشکند و چشمی که می گرید

تو را در خودم یافتم .

 

 

 

 

دایی محمد مرد

 

سلام .

در کاشمر (شهر من ) مردی زندگی می کرد. شاید هم تنها مردی که در آنجا زندگی می کرد .

وقتی جنگ شروع شد رفت جبهه و جنگید . وقتی هم برگشت فقط چند تا ترکش و یک فندک و جعبه ی سیگارش رو آورد .

رفت دوباره سر کشاورزی و رئیس نشد . و چند روز پیش در اثر سکته ی قلبی در منزلش مرد .

(شاید هم شهید شد نمی دونم اما روی سنگ قبرش چیزی ننوشتند.)

از قضا این مرد دائی من بود . رفتم برای عرض تسلیت به زن و بچه اش و توی این سفر کوتاه عکس هم گرفتم ببینید .

فضای سبز اطراف امامزاده طبس

طلوع خورشید روز ۱۹ شهریور ۸۷ در دل کویر

 

 

جمعه ها خون جای بارون می چکه

 

 

۱۷ شهریور روز مرگ آدمهای زیادیست . نمی دانم چرا ؟

ولی روز خوبی نیست !

ژاله یا شهدا ؟