تهران

برای اولین بار امروز مترو سوار شدم . همیشه تهران رو با وسیله شخصی اومده بودم و هیچ وقت فرصت برای سوار شدن مترو نبود . متروی اصفهان هم فکر نمی کنم تا ۱۰ سال دیگه جواب بده .

دیروز با خودرو شخصی رفتیم توی طرح دو سه جا افسران محترم نیروی انتظامی نگه مون داشتند خوشبختانه برگ ماموریت مانع از جریمه شدن بود تا سپهبد قرنی ۳ جا ایست دادن .

خلاصه امروز تصمیم گرفتم با مترو برم . مثل دهاتیا که تازه اومدن توی شهر به هرکی می رسیدم سوال می کردم .

توی مترو هم همین طور . خلاصه رفتیم و برگشتیم دوباره میرداماد . همون جایی که سوار شده بودم .

تا پاسداران هم که خونه ی خاله ایناست دوقدم راه ۳۵۰۰ کرایه دادیم تا دهاتی بودنمون اثبات بشه .

هوای تهران خیلی مرطوب تر از اصفهانه پوستم حال اومده . یه صحنه ی خنده دار که توی عمرم ندیده بودم پیاده شدن ملت از مترو توی ایستگاههای آخر بود . نمی دونم چرا می دویدند و به هم تنه می زدن . منکه فقط تماشا میکردم . آخر که رسیدم بیرون فهمیدم هول میزنن زودتر سوار اتوبوسها بشن .

خلاصه ندیدنیها رو دیدم .

مترو هم سوار شدیم ما

ماموریت

به دلیل ماموریت کاری چند روزی به پایتخت می رویم .

هر چند از پایتخت متنفریم!!!!

هنوز زنده ام

 

خیلی عکس هست.

بیشترش رو کم حجم کردم و روی وب گذاشتم . آدرسشون رو دارم و به مرور میزارم.

 

 

رفع کوتی

حالم خوب نیست و حوصله ی نوشتن ندارم . بدلیل قطعی اینترنت  پر سرعت نتونستم عکسهای جدید رو بزارم .

عکسهای خوبی دارم که بزودی خواهم گذاشت .

برای رفیقتون دعا کنید .

نمایشگاه مطبوعات

 

جدول نمایشگاههای اصفهان رو  روزای اول سال یکی از همکاران برام پرینت گرفت و روی میزم گذاشت . یکشنبه بود که انگار همه چیز رو به راه شد برای اینکه همراه با دوتا از همکارا  بریم ببینیم چه خبره ؟

ورودی نمایشگاه طبق معمول همیشگی دو نفر یکی خانم و یکی آقا ایستاده بودند که مبادا کسی خلاف شرع نکنه !

نمایشگاه با عنوان مطبوعات و در دو بخش حرفه ای و غیر حرفه ای برگزار می شد که از چیدمان غرفه ها هم میشد به این پی برد که کی حرفه ای هست و کی غیر حرفه ای .

ورودی درب اصلی چیز جالبی توجهم رو جلب کرد و اونم دخترو پسری که  درحال روبراه کردن ذغال توی یه منقل بودند و یک سماور ذغالی هم کنار دستشون بود . منم خندم گرفت . گفتم :" آقا گفتند حرفه ای و غیر حرفه ای ولی دیگه نه اینقدر حرفه ای ."  ذوق کردن و دعوتمون کردن به غرفه ی دانشگاه پیام نور گلپایگان . نشریه ی "  صبا " نشریه ای تند ولی بچه هایی با صفا . سماور ذغالی و حوض کوچکی که دورش رو سیب گذاشته بودن با یه هندوانه وسط حوض . روی قالیچه نشستیم . فضای غرفه بیشتر به سفره خانه ی سنتی شباهت داشت و کسی روش نمی شد بیاد تو .

 درهمین حس و حال خنده بازار بودیم که یکدفعه کامران یکی از نماینده های اصفهان اومد  جلوی غرفه . فضای خنده دار اونجا و تعارفات  خنده دار تر ما مجبور کردش که چند دقیقه ای بیاد و روی یک صندلی بشینه . مسعودم از فرصت استفاده کرد و نشست پیشش یه عکس گرفت . دوربین رو نبرده بودم با موبایل گرفتم . خلاصه بچه های باحالی بودند .

کمی اونطرف تر هم غرفه ی بچه های گرگان بود . نه نشریه ای نه چیزی !!! فقط یه نفر با لباس ترکمنها که کلی باهاش خندیدیم و حال کردیم بعدم با کلاهش که خیلی فشن  بود عکس گرفتیم . غیر از یکی دو غرفه ی خاص و من جمله غرفه ی مربوط به 40 سال کار عبدالحسین جعفری خبرنگار برجسته ی اصفهانی  چیزی که توجه آدم رو جلب کنه نبود.

من که هیچ جوری بدون عکس گرفتن نمی تونستم بگذرم دیدم فایده نداره تصمیم گرفتم فردا دوباره دوربین رو بردارم و تنها بیام .

دوربین رو نمی شد بیاری توی کارخانه . سه شنبه از سرویس که پیاده شدم دوربین و برداشتم  و پریدم توی ماشین .

از شانس خوب ما استاد ارحام صدر هم آمده بود . عجب سر و صدایی . نمایشگاه از رونق افتاده بود و عکاسها فقط دنبال ارحام صدر میدویدند. هرچند پیرمرد با 80 سال سن و عصا زنان نمی توانست راه برود. خیلی ذوق کردم . شکرپاره (لقب مستعار ارحام صدر) پدر تاتر کمدی انتقادی ایران  دم دست بود و براحتی کنارش نشستم و عکس یادگاری گرفتم .

شوخی و خنده های دیروز با تمام غرفه دارها باعث شد امروز به راحتی هرجا استاد می رفت منم برم توی غرفه و این آخر کار هم که دیگه شده بودم عصاکش استاد . چقدر این مرد سر زنده و مردم دوست بود . صدا هنوز همون صدا با همان طنین که توی تالار اندیشه بدون هیچ سیستم صوتی 3 ساعت تماشاچی رو می خندوند .چیزایی که شنیده بودم همه رو به چشم دیدم . جایی اشک ریخت و جایی آنقدر مردم رو خندوند که همه اشکشون در اومد .

 

نماینده انجمن حمایت از معلولین قطع نخاع دعوت کرد برای بازدید غرفه . گفت به خدا خیلی پام درد می کنه . بنده ی خدا از روی ویلچر نیم خیز شد گفت استاد ما حاضریم شما رو بغل کنیم ببریم . ارحام گفت :" با اینکه 80 سالمه  ولی هنوز بغلم نکردن ." من که دیگه نتونستم جلوی دهنمو بگیرم گفتم :" استاد ولی روی صحنه خیلیا رو بغل کردین!!!!" انفجار خنده ی جمعیت و خنده ی زیبای پیرمرد دلم و برد .

یکی دیگه از مهمانان نمایشگاه  زاون غوکاسیان نویسنده و منتقد و مدرس سینما بود که حضور ارحام صدر بودن ایشون رو جلوه دارتر کرده بود .

بازدید  پیرمردصحنه ها ی تاتر اونقدر طول کشید که چراغها رو خاموش کردند . صحنه ی  زننده ای بود . انتهای کار وقتی از مسول انتظامات خواستم درب سالن رو باز کنه که بیرون بریم گفت این در رو پلم کردن . ارحام صدر بیچاره که از پادرد مینالید روی دوش چند نفر تا پای ماشین از درب ورودی خارج شد تا بازهم همه شاهد بدترین صحنه های بی احترامی به یک پیش کسوت جامعه ی هنری باشیم . صدای زاون غوکاسیان که سر نگهبان داد می کشید :" پسر جان ارحام صدر رو نمی بینی . این یک آدم معمولی نیست . این استاد ارحام صدر است ." هنوز توی گوشم زنگ میزنه .

 

شعر!!!

 

اینجا کنار پنجره مردی نشسته است

مردی که از امید وصال تو خسته است

****

مردی که روزهای دلش رنگ شب شده

مردی که از بهار جوانی گذشته است

****

این مرد روی دلش را قلم گرفت

قلبش بخاطر دوری شکسته است

****

دستی به زیر چانه و دستی بر این قلم

سمت نگاه را به دوردست بسته است

****

شعرش ز ریزش اشکش به روی میز

کم کم کنار قافیه ها نطفه بسته است

****

همراه من بیا که نشانت دهم ، ببین

بازنده ایست که از پا نشسته است